Wednesday, May 25, 2005

تو مرهم نهی بر دل خستگان

چه خوش گفت درویش کوتاه دست
که شب توبه کرد و سحرگه شکست

گر او توبه بخشد، بماند درست
که پیمان ما بی ثبات است و سست

به حقت، که چشمم ز باطل بدوز
به نورت، که فردا به نارم مسوز

تو یک نوبت ای ابر رحمت ببار
که در پیش باران نپاید غبار

ز جرمم در این مملکت جاه نیست
و لیکن به ملکی دگر راه نیست

تو دانی ضمیر زبان بستگان
تو مرهم نهی بر دل خستگان





دوستی را که به عمری فرا چنگ آرند، نشاید که به یکدم بیازارند.

شنيدم كه مردان راه خدا
دل دشمنان را نكردند تنگ‏

تو را كى ميسّر شود اين مقام
كه با دوستانت خلاف است و جنگ

* * *

پیامبر عزیز ما فرمود:

ثلاث من کنوز البر: صل من قطعک، و اعط من حرمک، و احسن الی من اساء الیک.

سه چیز از گنجینه های نیکوکاریست: بپیوند با کسی که از تو بریده است؛ ببخش به کسی که تو را محروم کرده است و نیکی کن به کسی که به تو بدی کرده است.

بدى را بدى سهل باشد جزا
اگر مردى أحسِنْ إلى مَنْ أسا



Saturday, May 21, 2005

گل محمدی

گل محمدی که ازش گلاب می گیرند


Posted by Hello


Thursday, May 19, 2005

کیمیاگر - نرگس


Posted by Hello

فعلا دوباره در نوشتن دچار مشکل شده ام، فعلا این مطلب را که محمد جواهری برام فرستاده بخونيد:

کیمیاگر کتابی را که یکی از کاروانیان به همراه آورده بود، به دست گرفت. کتاب جلد نداشت، با این همه توانست نام نویسنده را دریابد: اسکار وایلد. در حالی که کتاب را ورق می زد به داستانی برخورد که درباره "نرگس" بود.

کیمیاگر افسانه نرگس را می شناخت، مرد جوان و زیبایی که هر روز به کنار دریاچه ای می رفت تا زیبایی خویش را در آب تماشا کند. او آنچنان مجذوب تصویر خویش می شد که روزی به آب افتاد و در دریاچه غرق شد. در مکانی که به آب افتاده بود، گلی رویید که آن را نرگس نامیدند.

اما اسکار وایلد داستان را به این شیوه تمام نکرده بود.

او نوشته بود که پس از مرگ نرگس، پریان جنگل به کنار دریاچه آب شیرین آمدند و آن را لبالب از اشک های شور یافتند.

پریان پرسیدند: چرا گریه می کنی؟

دریاچه جواب داد: من برای نرگس گریه می کنم.

پریان گفتند: هیچ جای تعجب نیست، چون هرچند که ما پیوسته در بیشه ها به دنبال او بودیم تنها تو بودی که می توانستی از نزدیک زیبایی او را تماشا کنی.

آنگاه دریاچه پرسید: مگر نرگس زیبا بود؟

پریان شگفت زده پرسیدند: چه کسی بهتر از تو این را می داند؟ او هر روز در ساحل تو می نشست و به روی تو خم می شد!

دریاچه لحظه ای ساکت ماند و سپس گفت: من برای نرگس گریه می کنم، اما هرگز متوجه زیبایی او نشده بودم. من برای نرگس گریه می کنم زیرا هربار که به روی من خم میشد، می توانستم در ژرفای چشمانش بازتاب زیبایی خویش را ببینم.


Tuesday, May 17, 2005



در شهر يکي نيست چو چشمان تو خون ريز
من شهر نشابورم و تو لشکر چنگيز

اي اشک توام باده و چشم تو پياله
از زلف تو سرشارم و از چشم تو لبريز

پرهيزگران را چه نيازي ست به توبه
يا توبه گران را چه نيازي ست به پرهيز

هر روز يکي خشت مي افتد به سر ما
اي سقف ترک خورده ، به يک باره فرو ريز

اي آينه ي " لست عليهم بمسيطر"
درياب مرا ، حضرت شمس الحق تبريز!

علیرضا قزوه


Sunday, May 15, 2005

جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس؟

جانا ترا كه گفت كه احوال ما مپرس
بيگانه گرد و قصه هيچ آشنا مپرس

زآنجا كه لطف شامل و خلق كريم تست
جرم نكرده عفو كن و ماجرا مپرس

هيچ آگهى ز عالم درويشيش نبود
آنكس كه با تو گفت كه درويش را مپرس

از دلق پوش صومعه نقد طلب مجوى
يعنى ز مفلسان سخن كيميا مپرس

من سوز و درد عشق تو دانم نه مدعی
از شمع پرس قصه، ز باد صبا مپرس

در دفتر حديث جهان باب عشق نيست
اى دل به درد خو كن و نام دوا مپرس

ما قصه سكندر و دارا نخوانده ايم
از ما بجز حكايت مهر و وفا مپرس

حافظ رسيد موسم گل، معرفت مگوى
درياب وقت را و ز چون و چرا مپرس


Posted by Hello

بیا تا زین سپس دلشاد باشیم
چو مرغان هوا آزاد باشیم

خوشا مرغی که در بند قفس نیست
بجز آزادگان دلشاد کس نیست

یعنی آزاده باشید تا دلشاد باشید؛ آزاد از هر چه تعلق خاطر است؛

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

چشم به راه شادی نشستن تا در زند و در دل درآید، خیال خام پروردن و دماغ بیهده پختن است.


Saturday, May 14, 2005

!صبر و ظفر ساکنان یک کویند

علی علیه السلام: "صبور هرگز ظفر را از دست نمی دهد"

آیا اینکه انتظار داشته باشیم زندگی بی دردسر باشه، انتظار واقع بینانه ای است؟ آیا حق داریم انتظار داشته باشیم که آدمها کارهاشون رو همونطور که باید انجام بدهند؟

به نظر من به عنوان یک توصیه اخلاقی باید به دنبال این باشیم که همه آدمیان "خوب" باشند؛ اما حقیقت این است که خطا در میان آدمیان قاعده است، و واقع بینی اقتضا می کند که از مواجه شدن با خطاها و نقصان های آدم ها، تعجب چندانی نکنیم. اصولا خطای دیگران، محک آزمایش ماست. اگر دیگران خطا نکنند و همه چیز بر وفق مراد ما پیش برود، ما چگونه باید امتحان شویم؟

آنچه وظیفه ماست، مدیریت خطاهاست، و مدیریت خطاکاران! با همین خطاکاران باید حشر و نشر و زندگی و کار کرد.

آرامشی که ما در دنیا به دنبال آن هستیم و برایش حسرت می خوریم و خودکشی می کنیم، در این دنیا فراهم شدنی نیست؛ یادمان باشد!

هیچ کنجی بی دد و بی دام نیست

جز به خلوتگاه حق آرام نیست

منبع آرامش، درون ماست. کسی که باور کند که از هیچ چیزی جز خودش انتظاری نداشته باشد، به منبع آر امش می رسد؛ چون انتظاری که از خودمان داریم را می توانیم برآورده کنیم، و از غیر خود هم که انتظاری نداریم که برآورده نشدنش ناراحتمان کند!

تنها چیزی که باید ناراحتمان کند، اینستکه انتظار واقع بینانه و به حقی که از خودمان داریم را بدون عذر موجه بر نیاوریم.

به این ترتیب، جهت همه فلش ها به سمت خودمان بر می گردد؛ "تغییر از من آغاز می شود."

هر چه بیشتر بتوانیم انتظاراتمان را کاهش دهیم، و هر چه بیشتر تلاش کنیم که انتظاراتی که از خودمان داریم را انجام دهیم، آرامتر خواهیم بود و کمتر احساس فشار خواهیم کرد.

(در ضمن در پرانتز این را هم بگم که یکی از انتظاراتی که خوبه از خودمون داشته باشیم، برآوردن انتظارات دیگران است در حد مقدور و با رعایت ضوابط مربوط! شرحش باشه برای بعد.)

اما نکته آخر:

"الصبر مفتاح الفرج"!

باید باور کنیم که یکی از کلید های گشایش کارها، زمان است که می گذرد؛ و این گذشت زمان عجب نعمتیست! در بسیاری موارد باید گذاشت که زمان نقش خود را بازی کند، باید صبر کرد و کاری نکرد! آری کاری نکردن هم در جای خودش از آن کارهای کارستان است!

!ان الله مع الصابرین

حقیقتش کلافه ام. از کم طاقتی آدمیزاد؛ از عدم واقع بینی، عدم مدارا، عدم وفای به عهد. از قضاوتهای عجولانه، از عکس العمل های عجولانه. از کم بودن "خوبی" هایی که خوبه آدمها داشته باشن، ولی نمی دونم چه بدی دیدن از این خوبیها که رهاشون می کنن!

یکی به من بگه عمل اخلاقی یعنی چی؟

چیزی که من می فهمم اینه: بهترین عمل ممکن در هر موقعیت!

آدم در زندگی در موقعیت های مختلفی قرار می گیره، موقعیتهای جور و واجوری که برخوردها و عکس العمل های متفاوتی رو می طلبه، اما در هر کدوم از این موقعیتهای مختلف، یه کاری هست که از بقیه کارها "بهتره"؛ اینطور نیست؟ خب اگر اینطور هست، آیا "خوب بودن" جز این اقتضا می کنه که همون کار "بهتر" رو انجام بدیم؟ پس چرا تا یخورده اوضاع زندگی و زمانه مون درهم و برهم میشه، یادمون میره؟ چرا یه جور دیگه عمل می کنیم؟ و بدتر از همه چرا بعدش هم توجیه می کنیم؟

چون کم طاقتیم؛ چون وقت کلافگی همه چیز رو فراموش می کنیم؛ چون چشم هامون رو می بندیم و میریم سراغ تصورات و توهمات، به امید اینکه آروم بشیم، در حالیکه نمیشیم؛ و ... چون واقع بینی رو فراموش می کنیم.

همیشه "بهترین کار ممکن"، اونی نیست که بیشتر از همه به مذاق ما خوش میاد، اونی نیست که از همه آسونتره، اونی نیست که از همه زودتر به ذهنمون میرسه و ...

از قضا معمولا اونیه که خیلی خوشایند طبع آسان طلب ما نیست، خیلی در دسترس و سهل الوصول هم نیست، و از همه مهمتر خیلی زود هم به ذهن نمیرسه و یه خورده فکر کردن لازم داره؛ و اینها همون چیزهایی هستند که موقع کلافگی گویی از وجود آدمیزاد پر می کشند!!

چرا ما ها اینطوریم؟ چرا سعی نمی کنیم غلبه کنیم بر این نفسِ راحت طلبِ بد اندیش؟

اگر موقع ناراحتی نمی تونیم درست فکر کنیم و کار "بهتر" رو انجام بدیم، خب اقلا میتونیم که "هیچ کاری نکنیم" ! نمی تونیم؟ هیچ کاری نکردن که دیگه شق القمر نیست، هست؟ خصوصا وقتی که خودمون هم در درون به نحو وجدانی می دانیم که کاری که می خواهیم بکنیم همانی نیست که باید باشد؛ اقلا صبر کنیم، تا بگذرد آن احوال "بیخودی آور" و باز گردیم به حالی که "خودمان" تصمیم بگیریم نه آنکه بر جای ما می نشیند و به جایمان فرمان می راند و ما را به نا کجا آبادی می کشاند که جز از "غیر" بر نمی آید. "کار خود کن؛ کار بیگانه مکن!"

ان الله مع الصابرین!

این صبر آقا کجا معنی میده؟ در باغ و گلشن؟ موقع تفرج؟ موسم گل چیدن؟ هنگام عزیزم گفتن و جانم شنفتن؟

یا نه؛ وقت سختی؟ هنگام خشم؟ در کشاکش گرفتاری ها، بدی دیدن ها، فحش شنیدن ها؟

Thursday, May 12, 2005

!باران در مشهد

دیروز قبل از راه افتادن در مشهد چنان بارانی گرفت که بیا و ببین! جاتون خالی حسابی خیس شدم!



Posted by Hello

موقعی که بارون شدت گرفت توی حرم بودم و می خواستم بیام راه آهن، ولی مگه مهلت میداد! یه چند دقیقه ای صبر کردم بلکه یخورده شدتش کم بشه که نشد و دیدم دیگه دارم جا میمونم، دل رو به دریا و خودم رو به بارون زدم و تا رسیدم به تاکسی ... .

یه منظره بامزه هم توی صحن های حرم دیدم: آب از توی صحن ها جاری شده بود به داخل شبستان های حرم و خدام بیچاره با جارو تو اون بارون داشتن تلاش می کردن که آب رو سربالایی بفرستن که نره تو حرم!

این هم حکایتیه که شیب زمین به سمت ساختمان ها باشه و در ضمن کف صحن هم راه خروج آب به اندازه کافی نداشته باشه!

احتمالا شیب رو به سمت داخل شبستان ها دادن که زائرین هدایت بشن به سمت داخل، ولی یادشون رفته بوده که احتمالا بجز زائرین، آب هم به همون سمت میره! امان از مهمان ناخوانده!

حیف که عکس گرفتن ممنوع بود تو حرم!




Monday, May 09, 2005

!چند کلمه، همینجوری

سلام

ظاهرا من فعلا فقط توی قطار میتونم مطلب بنویسم! مطالب سه چهار نوبت قبل رو هفته پیش توی قطار نوشته بودم و کم کم گذاشتم توی وبلاگ و این دفعه هم با هواپیما اومدم مشهد و از قطار و فراغتش خبری نبود که مطلب بنویسم. در عوض، در وبلاگ هدی خانم میتونید چند تا شعر قشنگ پیدا کنید که توصیه می کنم بخونید و به باعث و بانی این شعر ها درودی بفرستید! حمید آقا هم شعر قشنگی گذاشته که امیدوارم حاکی از حال خودش نباشه!

فعلا تا بعد...

Friday, May 06, 2005

مـرا عـاشق چنان بايـد که هـر باري که برخيـزد
قـيامـتـهاي پـر آذر ز هــر سويي برانگيزد

دلي خواهيم چون دوزخ، که دوزخ را فروسوزد
دوصد دريا بشوراند ، ز موج بحر نگريزد

چو شيري سوي جنگ آيد، دل او چون نهنگ آيد
بجز خود هيچ نگذارد و با خود نيز بستيزد

چـو او از هـفـتـمـيـن دريـا به کـوه قـاف رو آرد
از آن دريا چه گوهرها کنار خاک در ريزد

.

Thursday, May 05, 2005

اخلاق عملیاتی

در اخلاق عملیاتی هیچ چیزی خنثی نیست. یا کاری خوب است و باید انجام داد یا خوب نیست و نباید انجام داد. "خوب نیست" لزوما به معنای "بد است" نیست! می توانید اینطور بگویید: یا کاری ترجیح دارد و لذا باید انجام شود، یا (به هر دلیل) ترجیح ندارد و نباید انجام شود. به همین سر راستی!

آقا، خدا وکیلی حرف اشتباهیه؟

اگر کسی اشکالی در این حرف میبینه خواهشا بگه!

به نظر من که انصافا حرف درستیه؛ اما به پای عمل که می رسد، تازه اول ماجراست! چون عادت نداریم؛ چون دیگران هم عادت ندارند؛ چون اگر به فرض بتوانیم در سختیهای شخصی اش بر خودمان غالب شویم، تازه با دیگرانی طرفیم که آنها هم مدعی اند؛ و خلاصه چون سخت است آقا، سخت!

بله سخته، اما ما هم انصافا زیادی راحت طلبیم. آخه خیلی هاش واقعا خیلی هم طاقت فرسا نیست. خدا وکیلی یه لبخند ساده بر این لبان صاحب ... نشاندن، ما را به کدام خاک سیاه می نشاند؟ تحویل گرفتن آدمهای اطرافمان و بی محلی نکردن به کسی، چند ژول از انرژی روزمره ما را مصرف خواهد کرد؟ چقدر فسفر باید به این مغز برسانیم تا تشخیص دهد که فلان حرف، حرف خوشایندی نیست و بهتر است آنرا درز بگیریم؟ نگهداری دو تا گلدون ناقابل توی خونه، مخل کدام امر از امور حیاتی ما (احتمالا به جز چرت زدن!) خواهد بود ؟ چه می شود اگر شخص شخیص ما محور هر مجلس نباشد؟ کدام قاعده عالم نقض می شود، اگر وجود ذی جود خود را به رخ همگان نکشیم؟

امان از این نفس بد اندیش، که به فرمان شدنی نیست!

Wednesday, May 04, 2005

!ما "خوب" نیستیم

بحث از اخلاق عملیاتی بود و اینکه ما چقدر "خوب" هستیم؟

به نظر من دو عنصر در خوب بودن هست که بد جوری به هم گره خورده اند:

یکی "انتخاب مختارانه" است، و دیگری "حسن انتخاب".

اولی یعنی اینکه آدم باید کارهایی را انجام دهد که خودش به اختیار "انتخاب" کرده باشد، نه اینکه "پیش آمده باشد" ، و دومی هم یعنی اینکه باید "خوب" ها رو انتخاب کند، نه "بد"ها و حتی "معمولی" ها رو. شما می تونید برای این واژه هایی که به کار می برم، معادل های جا افتاده تری مثل مستحب و مکروه و مباح رو هم به کار ببرید، اما ترجیح میدم از همین لغات خودمونی استفاده کنم تا هم ذهنمون به وجوه "شرعی" ماجرا گرایش پیدا نکنه، و هم اینکه راحت تر صحبت کنیم.

نمی خوام درباره "خوب" ها و "بد" ها بحث کنم؛ چون اولا در مورد خوب و بد هایی صحبت خواهم کرد که به گمانم همه ما قبولشون داریم، و ثانیا حتی اگر مصداق های من رو هم قبول نداشته باشید، برام خیلی مهم نیست، بیشتر تاکیدم بر اینست که هر آنچه را خوب می دانیم باید "انتخاب" کنیم و مردانه بهش عمل کنیم.

حالا معلوم شد که چرا گفتم یکی از مهمترین موضوعات برام مشی زندگیه؟ چون مشی زندگی اکثر ما ها "خوب" نیست (به عبارتی آدم واری نیست!) چون "انتخابی" صورت نگرفته است!

تازه می رسیم به اصل موضوع: چرا به مشی زندگی میگم "اخلاق عملیاتی"؟

به خاطر اینکه به نظرم عمده ترین مشکل ما اینست که خوب های جزئی و ریزه میزه را به عنوان مشی زندگی انتخاب نمی کنیم و بر انجامشان پافشاری نمی کنیم.

"دقت کردن به جزئیات"، یکی از اون خوب های ریزه میزه است، به این مثال ها نگاه کنید ببینید که میتونید با خوب بودن آنها مخالفت کنید؟

دقت به نظافت محیط های عمومی اطرافمان؛ دقت در رسیدگی به درختان و گیاهان حیاط خانه مان؛ دقت به مشکلات احتمالی همسایه مان؛ دقت به آزار ندیدن ماهی درون حوض حباطمان؛ دقت به خالی شدن به موقع سطل آشغال زیر میز کارمان؛ دقت به تلفن زدن و احوالپرسی از دوستان قدیمی؛ دقت در اینکه همیشه لبخند به لب داشته باشید؛ دقت در استعمال عطر خوشبو؛ دقت در آراستگی ظاهر؛ دقت به از حد نگذراندن شوخی؛ دقت در ملاحظه حال مخاطب در هنگام سخن گفتن؛ دقت در اینکه مثلا وقتی کسی منتظرمان است، سعی کنیم کاری کنیم که انتظارش کوتاه شود؛ دقت در اینکه وقتی احساس می کنیم کسی می خواهد چیزی بگوید که برایش سخت است به او کمک کنیم راحت تر حرفش را بزند؛ دقت در اینکه حتی المقدور خطای کسی را به رویش نیاوریم؛ دقت در رعایت چیز هایی که انتظار داریم دیگران رعایت کنند، مثلا در هنگام رانندگی؛ دقت در حفظ آبروی افراد، حتی در موارد جزئی یعنی مواردی که شاید از اهمیت زیادی برخوردار نباشند، ولی همینقدر می دانیم که احتمالا طرف نمی خواهد آن مورد را کسی بداند؛ و بسیاری دقت های جزئی دیگر از این قبیل.

چرا ما این دقت ها را نداریم؟ به نظر من علتش اینست که آدمهای معمولی اطرافمان هم این دقت ها را ندارند. آیا جز این است؟ اگر کسی علت دیگری سراغ دارد بگوید. اگر هم قبول دارید که همین است، قضاوت کنید که آیا از یک "آدم خوب" می توان این علت را پذیرفت؟ اگر نمی توان، پس ما خیلی هم "خوب" نیستیم!

Tuesday, May 03, 2005

قطار و فکر و خیال هایش

الان که دارم می نویسم در قطارم. یادم افتاده به زمانی که تصمیم گرفتم وبلاگ راه اندازی کنم. آن موقع هم در قطار بودم. ساعات قطار(!) فرصت مناسبی برای فکر کردن هستند. افکاری که گاه بی محابا به هر ناکجا آبادی سر می کشند و گاه به مهار منطق، در موضوعی مشخص متمرکز می شوند. گاهی حتی در مورد افکارم فکر می کنم؛ در مورد موضوعاتش، روشهایش و نتایجش.

گاهی دلم میخواد افکارم را دسته بندی کنم. ببینم چه موضوعاتی برایم اهمیت بیشتری دارند. اگر بخواهم لیستی از این ها تهیه کنم، گمان می کنم که دو چیز در صدر قرار می گیرند: مشی زندگی که من آنرا به تسامح اخلاق عملیاتی می خوانم؛ و قصد و غرض از زندگی که باز هم به تسامح به آن اخلاص می گویم.

ما چقدر "خوب" هستیم؟

حقیقت اینست که بسیاری از ما خیلی "خوب" نیستیم. در واقع بیشتر ما بیش از اینکه "خوب" باشیم، "معمولی" هستیم. مثل معمول آدمها، خونه پرش، معمولا بدی های ناجور ازمون سر نمی زنه! همین و نه بیشتر. در واقع هر جوری که پیش بیاد، عمل می کنیم، و چون چیز هایی که پیش میاد به بقیه آدمهای دور و بر ما بستگی داره، و از قضا اونها هم آدمهای "معمولی" هستند، ما هم خیلی معمولی عمل می کنیم.

می دونید؛ این خیلی به من بر می خوره که آدمها این اندازه تابع هستند، آن هم بطور نا خود آگاه. از مسائلی مثل انتخاب شغل، انتخاب رشته و خیلی از انتخاب های دیگه که این روزها خیلی ها میگن که دایره انتخابشان محدود است و از روی ناچاری است، می گذرم. فقط یه نمونه حرف زدن را ببینید: چند نفر رو سراغ دارید که موضوع صحبتهای "همینجوری" و روزمره شان را انتخاب کرده باشند؟ چند مورد سراغ دارید که از کسی شنیده باشید موقعی که یه حرف همینجوری مطرحه، گفته باشه که این موضوع بیخودیه، بیاید در مورد یه موضوع دیگه صحبت کنیم؟

خیلی کلی تر بپرسم، چند نفر رو می شناسید که عنصر "انتخاب" در زندگیشون برجسته باشه؟

چند نفر رو می شناسید که یه موضوع مهم رو که با زندگیشون بطور نا آگاهانه عجین شده، یه روز به خاطر یه انتخاب دیگه، به کلی کنار بگذارند و مسیر دیگری رو انتخاب کنند؟

به نظر شما اونها (اگر پیدا بشن!) "آدم تر" از بقیه نیستن؟ به نظرم هر چقدر این عنصر انتخاب و اراده تغییر در زندگی کسی برجسته تر باشه، اون فرد آدم تره. شاید این لفظ "آدم تر" یه خورده برخورنده باشه، از این به بعد به جاش از لفظ "خوب تر" یا "بهتر" استفاده می کنم.

ادامه دارد...

Monday, May 02, 2005

دوازدهم اردیبهشت

در چنین روزی در سال 1359 خانم هدی نجفی – از فعالان وبلاگ نویسی ایران – به دنیا آمدند. انشا الله سالهای سال شاد و سرزنده و با نشاط، در ره کشف حقایق کوشند، شربت جرأت و امید و شهامت نوشند، ره حق پویند، حق جویند و از حق گویند، آنچه آموخته اند بر دگران نیز نکو آموزند...

تولدشان را به خودشان، به جواد عزیر و همه دوستان و دوستدارانشان تبریک میگم.

البته این روز را که روز معلم هم باشد، باید به دوستان معلم هم تبریک بگم. معلم که نیستم، اما معلمان را دوست دارم! به همه رفقای مدرسه ای، خصوصا حمید و محسن که بیشتر و درست و حسابی تر از بقیه، معلم هستند تبریک میگم و همینطور به علیرضا و همسرش فائزه خانم که آنها هم به دنیای درس و مدرسه باز گشته اند.

دوست ناشناسی کامنت داده بود که بیش از این به این موضوع غم و شادی گیر ندم! البته من روایتی در باره تنوع ندیده ام، ولی قبول دارم که چیز خوبیه! فعلا یه مدتی به موضوعات مختلف می پردازم تا دوباره سر فرصت یکی دو تا مطلب دنباله دار دیگه آماده کنم. از یک نکته در تعجبم که دوستان عزیر چرا فقط در شوخی و تکه پرانی حاضر جوابند و تا بحث کمی جدی می شود، زبان بریده به کنجی می خزند و دهانی به افادت معانی نمی گشایند و سرای سایبر را از جواهر کلام خود محروم می کنند؟

نکته آخر اینکه دوست عزیزم، سید هادی دولت آبادی که از یاران غار علی آقا محمدی و صبیه شان در جریده جلیله هموطن سلام (البته در معیت سید محمد جواد امین جواهری) و از ارادتمندان حسین شریعتمداری و جریده دریده کیهان و از اهالی فرهنگ و اندیشه و از اعاظم اوتاد روزگار ما و از منتقدان صریح الهجه عبدالکریم سروش و ... است (یه چیزی تو مایه های کچل و زلفعلی!) وبلاگی افتتاح فرموده است که لینکش را در اینجا می گذارم. هر چند که لابد بسیاری از دوستان خبردار شده اند و من کمی دیر یادم افتاده! در هر حال برای این دوست عزیزم – که امیدوارم شوخی هایم را ببخشد و گناهش را به پای جواد زارعی بنویسد – آرزوی توفیق می کنم و منتظر دیدن نظرات خواندنی اش در وبلاگش هستم.

http://hekayatnevis.blogspot.com

راستی یه نفر دیگه هم وبلاگ راه انداخته که گفته فعلا به کسی نگم! بعدا میگم.

موفق باشید