Tuesday, May 23, 2006

تشبه به مسیح

کتابی هست به نام تشبه به مسیح که نوشته قدیس توماس آکمپیس از کشیشان مسیحی است و ترجمه فارسی آن با ویراستاری مصطفی ملکیان و توسط انتشارات نگاه معاصر به چاپ رسیده است. این کتاب را نخوانده به دوستی هدیه داده بودم که بخشی از آنرا نوشت و برایم فرستاد! تازه فهمیدم که چه کتاب جالبی را از دست داده ام! بخشی از آنرا بخوانید:

در بیان مدارا با خطایای دیگران

آنچه را در خود یا در دیگران ، قادر به اصلاحش نتوان شد، باید صبورانه تحمل کرد تا وقتی که خداوند خلاف آنرا مقدر سازد. توجه داشته باش که این چه بسـا برای آزمودن صبرمان ، که بدون آن شایسـتگی هایمان را ارزش چندانی نیست، بهتر باشد . هر گاه چـنین موانعی پیش رویت قرار گرفت ، نزد خداوند دست به دعا بردار که تو را از پیش خود مددی رساند و فیضی عطا کند تا به حال خوش آنها را تاب آوری.

اگر آنکس که چند بار هشـدار داده شده ، همچـنان سر سختی می کند ، با او جدل مکن و همه کار را به خدا واگذار، باشد که اراده اش محقق شود و نامش متبرک در جملگی بندگانش، زیرا او خوب می داند که چگونه از دل پلیدی ، نیکی برون آورد. بکوش تا صبوری پیشه کنی ، با خطا ها و معایب دیگران مدارا کن ، زیرا درتو نـیز بسیاری خطـاها هسـت که دیـگران بایـد آ ن را تاب آورند! اگر نمی توانی خویشــتن را به آن قالب که آرزو داری ، در آوری ، این چه توقع اسـت که دیگران را کاملا مورد پسـند خود می خواهی؟ ما از دیگران توقع کمال داریم اما به اصلاح معایب خویش قیام نمی کنیم!

می خواهیم که دیگران به سختی توبیخ شوند و حال آنکه به اصلاح شدن خویش بی رغبتیـم . دوست داریم که آزادی دیگران را محدود کنیم ، اما نمی خواهیم هیچ چیز از خودمان دریغ شود . دیگران را مقید به قوانـین میخواهیم ، اما خود از هر قیدی سر باز میزنیم . پس این به قدر کفایت آشکار است که ما اغلب خود و همسایگانمان را به یک چشم نمی بینیم . اما اگر همـگان به کمال رسیده بودند ، آنگاه باید چه چیز را محض خاطر مسیح در دیگران تاب می آوردیم؟

اینک ، خدا امور را به این نحـو مقدر فرموده است تا بیـاموزیم که در سنگیـنی بار دیگران شریک شویم . زیرا هیچ کس فارغ از خطایا و هیچ کس فارغ از بار خویش نیست ، احدی مکتـفی به نفس خود نیسـت ، هیچ کس نمی تواند تنـها به حکمت خویـش تکیه کند . از این سبب ما را باید که یکدیگر را حامی باشیـم ، تسلی دهیـم ، مدد رسانیم ، یاد دهیم و اندرز گوییم .

دوران مشقـت ، بهـتر از هر چیز ارزش حقیـقی انسان را آشکار می سازد ، او را بی رمق نمی کـند ، بلکه سرشـت حقیـقی اش را نشانش میدهـد.

Wednesday, May 17, 2006

مهربان بر عبوس غلبه می کند

هیچ چیز در دنیا به نرمی و انعطاف پذیری آب نیست؛
ولی برای حل مواد سخت و انعطاف ناپذیر؛ چیزی نمی تواند بر آن پیشی گیرد.

نرم بر سخت غالب می شود؛
مهربان بر عبوس غلبه می کند.

همه می دانند که این یک حقیقت است؛
اما عده کمی می توانند در اجرای آن ممارست و استقامت کنند.

بنابر این، استاد همچنان می ماند، آرام در میان اندوه، و شیطان نمی تواند به قلبش نفوذ کند،
به خاطر اینکه او کمک به مردم را رها کرده؛ این بهترین کمک به مردم است.

حرفهای واقعی متناقض به نظر می رسند.

شکست یک فرصت است؛
اگر دیگران را سرزنش کنی، این سرزنش پایانی ندارد.

بنابر این، استاد فقط به وظایف خود عمل می کند؛
و اشتباهات خود را تصحیح می کند.

او کاری را انجام می دهد که احتیاج دارد انجام دهد؛
و از دیگران چیزی نمی خواهد.

تائو ته چینگ

Saturday, May 06, 2006

گر دردی از او بردی، صد خنده به درمان کن

گر عارف حق بینی، چشم از همه بر هم زن
چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن

هم نکته‌ی وحدت را با شاهد یکتاگو
هم بانگ اناالحق را بر دار معظم زن

هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا
هم دست تمنا را بر گیسوی پر خم زن

ذکر از رخ رخشانش، با موسی عمران گو
حرف از لب جان بخشش، با عیسی مریم زن

حال دل خونین را با عاشق صادق گو
رطل می صافی را با صوفی محرم زن

چون ساقی رندانی، می با لب خندان خور
چون مطرب مستانی، نی با دل خرم زن

چون آب بقا داری، بر خاک سکندر ریز
چون جامْ به چنگ آری، با یاد لبِ جَم زن

چون گرد حرم گشتی، با خانه خدا بنشین
چون می به قدح کردی، بر چشمه‌ی زمزم زن

در پای قدح بنشین، زیبا صنمی بُگزین
اسباب ریا برچین، کمتر ز دعا دم زن

گر تکیه دهی وقتی، بر تخت سلیمان ده
ور پنجه زنی روزی، در پنجه رستم زن

گر دردی از او بردی، صد خنده به درمان کن
ور زخمی از او خوردی، صد طعنه به مرهم زن

یا پای شقاوت را بر تارک شیطان نه
یا کوس سعادت را بر عرش مکرم زن

یا خازن جنت شو، گلهای بهشتی چین
یا مالک دوزخ شو، درهای جهنم زن

یا بنده‌ی عقبا شو، یا خواجه‌ی دنیا شو
یا ساز عروسی کن، یا حلقه‌ی ماتم زن

زاهد، سخن تقوی، بسیار مگو با ما
دم درکش از این معنی، یعنی که نفس کم زن

گر دامن پاکت را آلوده به خون خواهد
انگشت قبولت را بر دیده‌ی پر نم زن

گر هم دمی او را، پیوسته طمع داری
هم اشک پیاپی ریز، هم آه دمادم زن

سلطانی اگر خواهی، درویش مجرد شو
نه رشته به گوهر کش، نه سکّه به درهم زن

چون خاتم کارت را، بر دست اجل دادند
نه تاج به تارک نه، نه دست به خاتم زن

تا چند فروغی را، مجروح توان دیدن
یا مرهم زخمی کن، یا ضربت محکم زن

فروغی بسطامی