Friday, November 25, 2005

برای که؟ برای چه؟

دوائُک فیک و ما تشعُر
و دائُک منک و ما تنظُر

دیوان امام علی علیه السلام صفحه 175

دوای تو در وجود توست و نمی دانی. درد تو از خود توست و نمی بینی.

می اندیشیدم که در این "خون جگرخانه"، چگونه می توان خوشدل بود؟ در عالمی که چند مولفه محدود از بسیار مولفه های تاثیرگذارش در زندگی، در اختیار ماست؟

یک مثال بزنم؟ دوره هایی را در نظر بیاورید که تصمیم به اقدامی داشته ایم؛ اقدامی در جهت پیشرفت خود و افزودن تواناییهایمان. خواسته ایم چیزی بخوانیم مثلا یا مهارتی بیاموزیم. و نشده است به دلیل وقوع وقایعی که خارج از اختیار و کنترل ما بوده است. خواسته ایم بنای پرداخته در ذهن خلاقمان را تحقق خارجی دهیم، اما نشده است. غبنی که در این دوره ها احساسش می کنیم، چقدر حقیقی است؟ چقدر به جاست؟ آیا به واقع مغبون شده ایم؟ عقب افتاده ایم؟ جا دارد که ناخوش باشیم؟ چه باید کرد؟

گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت

تو پای به راه در نه و هیچ مگو
خود راه بگویدت که چون باید رفت

نابجاست به گمانم این ناخوشی که در این هنگامه ها گریبانگیرمان می شود. باید قدم برداشت، و هر چه هنر و کمال در چنته هست را هم در راه ریخت، اما یادمان باشد که برای چه؟ برای که؟ و همه مطلب همینجاست.

اگر برای چیزی و کسی است که هست، که می ماند؛ و اگر آن کس، می تواند و می داند؛ و اگر آن چه بر ما گذشته است و آن خار که بر راه ما روییده است، در محاسبه او منظور است و بلکه خواست او در آن مشهود است؛ چه جای ناخوشی؟

اما باید قدم برداشت، برای او برداشت، محکم و با تدبیر برداشت، با امید و با توکل.

لیس من مات فاستراح بمیت
انما المیت میت الاحیاء

انما المیت من یعیش کئیبا
کاسفا باله قلیل الرجاء

دیوان امام علی علیه السلام صفحه 32

هر که از دنیا رفت و راحت شد، مرده نیست؛ مرده، مرده زنده هاست (یعنی کسی که در بین زندگان است، اما روحش مرده است)

مرده آن است که با حزن و اندوه زندگی می کند و دل گرفته و ناامید است.

این یک دو دم که دولت دیدار ممکن است
دریاب کام دل که نه پیداست کار عمر

Thursday, November 24, 2005

آیا می شود؟

چون غمت را نتوان یافت به جز در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم

بعد از حدود 3 ساعت خیابان گردی اجباری از پشت دری بسته برگشته ام به خانه. فرصت خوبی بود برای کمی فکر کردن، و البته از جمله در مورد وبلاگ محترم. از همراهان اولیه به جز هدی خانم که هر هفته مطالب جدیدی در وبلاگشان یافت می شود، بقیه مثل من یا شدیدتر، رسوب کرده اند! حرف که صد البته بسیار است؛ "من ز بسیاری گفتارم خمُش"!! (خدا پدر همه شعرای پارسی گوی شیرین زبان را بیامرزد که برای هر موضوعی و بهانه ای، مصرعی یا مثلی برایمان گذاشته اند!)

اما از شوخی گذشته، دو دلیل دارد کم نوشتنم: اولی مشغولیت روزانه و بی حالی شبانه است و دومی که مهمتر است، عجز در ایجاز! هر مطلبی که می خواهم بنویسم، برای پختنش نیاز به هفت "مگابایت کاراکتر " (مثلا معادل همان هفت من کاغذ قدما!) دارم؛ و این کار را سخت می کند. در دنیای وبلاگ نویسان، این آقای ابطحی، موجود تحسین برانگیزیست که با وجود اینکاره نبودن، چند سال است که یک شب هم وبلاگش بی مطلب نمانده.





باری، در این روزهای جاری، احوالات جالبی دارم. "غمی شیرین دلم را می نوازد". به بهانه ای، دوباره نوارهای آقای علامه را گوش می کنم که این بار، بسیار تاثیرگذار تر از دفعات پیشین است. تصویری می سازد از آدمی مطلوبش، که یکپارچه سرور است در دنیای ناکامی ها، و چنین "خاطر شادی"، چه دُرِّ نادریست در این روزگار بی مرادی ها. می اندیشم که آیا تحقق واقعی آن تصویر، شدنیست؟

آیا می شود؟

Tuesday, November 15, 2005

سلام

می گویند رسما کرکره وبلاگ را کشیده ام پایین!

این هم جهت بالا کشیدن مجدد آن؛ تا به امید خدا دوباره این دکان رونق بگیرد و مایه تحبیب دلها و تالیف قلوب و تجمیع خاطر های پریشان شود.

از احوال مملکت که اخبار خوشی نیست! هر چند فرموده اند که هنوز برای نقد زود است و باید به دولت فرصت کار داد و بعد نقد کرد، اما عقل ما که حکم می کند اگر نقدی به انتخاب افراد برای کابینه هست، الان زود نیست، اگر نقدی بر سخنرانی های رییس جمهور هست، باز هم الان برای بیانش زود نیست! اگر کسی معتقد باشد که دولتی که در یک جلسه "صد مصوبه" تصویب می کند، یک جای کارش می لنگد، لازم نیست صبر کند. اینها نباید لزوما نتایجش رو شود تا آدمی حق و اجازه نقد بیاید. تازه آن زمان نقد به چه درد می خورد؟ اگر خاصیتی در نقد هست، آن است که در تصحیح روشهای ناصواب موثر افتد، نه اینکه پس از مرگ سهراب، اجازه آوردن نوشدارو صادر شود. همه اینها را گفتم؛ پیشداوری هم نباید کرد: فقط آنچه را که به آن عمل کرده اند می توان نقد کرد، نه آنچه را که حدس می زنیم بعدا به آن عمل خواهد شد.