Monday, November 06, 2006

باران اشکم می رود

دلبندم آن پیمان گسل، منظور چشم، آرام دل
نی نی، دلارامش مخوان، کز دل ببرد آرام را

باران اشکم می رود، وز ابرم آتش می جهد
با پختگان گو این سخن، سوزش نباشد خام را

9 Comments:

At Tue Nov 07, 10:12:00 AM, Anonymous Anonymous said...

Ye dost!
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و، گر زان سراست
عاقبت ما را بدان شه رهبر است
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
گر چه تفسیر زبان روشنگر است
لیك عشق بی زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد، قلم بر خود شكافت
چون سخن در وصف این حالت رسید
هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
عقل در شرحش چو خر در گِل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید، از وی رو متاب

 
At Tue Nov 07, 10:13:00 AM, Anonymous Anonymous said...

دنيا را بد ساخته اند......... کسي را که دوست داري، تورادوست نمي دارد. کسي که تورا دوست دارد، تو دوستش نمي داري اما کسي که تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئين هرگز به هم نمي رسند و اين رنج است. زندگي يعني اين.... دکتر شريعتي

 
At Wed Nov 08, 09:09:00 AM, Anonymous Anonymous said...

دود آه سینه نالان من سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است کز دلم یک باره برد آرام را

 
At Wed Nov 08, 09:27:00 AM, Anonymous Anonymous said...

غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را
جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را

 
At Wed Nov 08, 01:10:00 PM, Anonymous Anonymous said...

حالا نگفتی اون دلبنده پیمان گسل کیه!
بد جوری بوی عشق و عاشقی می یاد! امیر تو هم!!!

 
At Sun Nov 12, 03:42:00 PM, Anonymous Anonymous said...

Ye dost!
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
دیده چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
نقل هر جور که از خلق کریمت کردم
قول صاحب غرضان است تو آنها نکنی
بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد
از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی

 
At Sun Nov 12, 08:20:00 PM, Anonymous Anonymous said...

خدائیش " یه دوست " جان خسته نباشی !

یه پیشنهاد :
اگه واسه خودت یه ویلاگی، چیزی ، دست و پا میکردی و تا حالا تمام این شعرهایی که اینجا بعنوان کامنت میذاری رو تو وبلاگ خودت می نوشتی، بهتر نبود؟

این جوری زحمت ما را هم کمتر می کردی و برای خواندن شعرهات دیگه مجبور نبودیم به اینجا سر بزنیم !

در ضمن از قول ما به صاحب وبلاگ بگو : مگه آدم در آن واحد چندتا دلبند می تونه داشته باشه ؟ حالا چه از نوع پیمان گسل و چه از غیرش ؟

 
At Mon Nov 13, 08:54:00 AM, Anonymous Anonymous said...

Ye dost!
جناب آقا یا سرکار خانم عزیز
بسیار بسیار سپاسگزارم، اتفاقا خودم نیز چندین بار به این فکر افتادم اما خوب دوباره پشیمان شدم، راستش دلم نیامدصاحب وبلاگ همین چند نفری هم که به وبلاگش سر می زنند رو از دست بده،قابل توجه آقایی که فرموده بودن شعرهای بنده سطح این وبلاگ و پایین می یاره.
بگذریم
البته در ادامه نیز باید متذکر شوم، که یه وقت خدای نکرده این طور فرض نشود که بنده به خاطر تعریف ها و تمجیدهاو تحسین های صاحب وبلاگ ، که البته کم هم نیستن!!!! این کار رو انجام می دم، بلکه تماما به خاطر پشتکار و سعی وافر و ذوق سرشار و .... این جانب است.
در مورد مطلب آخر هم باید بگم چشم ما روشن!!!!
آقا چند تا چندتا!!!!

 
At Fri Jun 01, 09:29:00 AM, Anonymous Anonymous said...

چنان دل كندم ازدنياكه شكلم شكل تنهاييست/ ببين مرگ مرادر خويش كه مرگ من تماشاييست/ مرا در اوج مي خواهي تماشا كن تماشا كن/ دروغين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن/ در اين دنيا كه حتي ابر نميگريد بحال ما/ همه از من گريزانند تو هم بگذر ازين تنها

 

Post a Comment

<< Home