!شب "قطار" که داند که تا سحر چند است؟
شب قطار برای من با وبلاگ پیوندی ناگسستنی دارد، هم از آن رو که جرقه وبلاگ نویسی در یکی از همین نیمه شبهای نیمه خواب و نیمه بیدار قطار پدیدار شد، و هم از آن جهت که زان پس ساعاتی از ساعات هم قطاری با قطارم به وبلاگ نویسی می گذشت.
راهی، نه هموار!
یک بار از آن خواهی گذشتن؛ آه، یک بار!
شما اگر جای من بودید در سفر؛ در سفری که یک بار نیست، تکراریست؛ در مسیری که آغاز و پایانش پدیدار است، راهش هموار است؛ و تصور می کردید حال خود را در مسیری که اینگونه نیست، یکبار است؛
اگر به یاد میآوردید آنچه را من به یاد میآوردم از امیدها و یأسها، از دلخوشیها و ناخوشدلیها، از کامیابیها و ناکامیها، از مسیر پر افت و خیز زندگی، از آیندهای که نمیتوانی پیش بینیش کنی، از آرزوهای دور و دراز، از رازهای بی انباز؛
اگر تصویر سالیان گذشته از عمرت، با حشمت پیش چشمت رژه می رفت . . .
و اگر در این حین، باز هم دوباره و چندباره می خواندی:
آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد؟
آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد؟
.
.
.
گمان میکنم شما هم اگر در این اوضاع جای من بودید، همین وضعی را می داشتید که من داشتم!!!
4 Comments:
خدمت اهالی علم مشهد تبریکات فراوان را مبذول میداریم. نه از آن جهت که از خدمت فخرالأدبا مرخص شده، بل از آن جهت که از این به بعد مفتخر است بر حضور فخرالعلما.
و برغربت امام هشتم همین بس که در هر برهه از زمان ....... ! جعلت فداک یا جدّا
Ye dost!
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه میکنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی است که با ان زندگی میکنیم
گاه یک نگاه انقدر سنگین میشود که که چشمهارهایش نمیکنند
گاه یک عشق انقدر ماندگار میشودکه تا اخر عمر فراموشش نمیکنیم
و تمامی اینها چیزهایی است که با آن زندگی می کنیم، و چه زیباست این گونه بودن، بودنی که حتی برای یک بار باشد.
Ye dost!
نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که میان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ار نه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی زجهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
«سایه» زآتشکده ی ماست فروغ مه ومهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
یه شعری هست که می گه : " شبهای گلو بندک چه نا تمومه " و ... این نوشته ات مرا یاد آن شعر انداخت
بهت بر نخوره ها ! 0
Post a Comment
<< Home