یقین
از دعای مکارم الاخلاق امام سجاد علیه السلام:
خداوندا! به همان اندازه که در میان مردم به من ترفیع درجه و علو مقام و حرمت و شهرت نصیب می کنی، به همان اندازه به من ذلت درونی ببخش و اگر عزت ظاهری نصیب می کنی، ذلت باطنی و خضوع به من بده.
مرا تا آنگاه که عمرم در طاعت به کار رود، باقی بدار و هر گاه عمرم تبدیل به چراگاه شیطان شد، پیش از اینکه غضب تو بر من حتمی شود و خشم تو بر من چیره گردد، مرا به سوی خود ببر.
از علی علیه السلام نقل شده است که :
کسی طعم ایمان را نمی چشد، تا وقتی که به یقین بداند که آنچه به او رسید، نمی شد که نرسد؛ و آنچه به او نرسید، نمی شد که برسد!
رسیدن به چنان یقین و داشتن چنان ایمانی، به آدمی آرامشی می بخشد، ورای حد تصور. چنین یقینی، مصیبات دنیا را بر ما آسان می کند. اللهم اقسم لنا... من الیقین ما یهون علینا به مصیبات الدنیا. (در اعمال شب نیمه شعبان)
چنین یقینی که گویی لوح قضا و قدر را در برابر چشم آدمی می گشاید، این اعظم نعمت های خدا، شخصیتی به ادمی می بخشد که از رنج و خوف و حزن های عادی تاثیر نمی پذیرد.
الرضا بمکروه القضا، من اعلی درجات الیقین. (امام صادق علیه السلام)
5 Comments:
Ye dost!
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر
آسمانِ بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر
!ای نظاره شگفت، ای نگاه ناگهان
!ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر
!آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
!با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
!دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف، پشت میله ها رها
این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا، مثل کودکی بگیر
!با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر
Ye dost!
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روی تو سپید
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید
عاقبت داغ مراخواهی دید
دل پر درد فریدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید
فریدون مشیری
ye dost!
سلام
عید همگی مبارک
***************
ای رهگذر!... ای آشنای ناشناسم...
من، پاره ای از یک دل صد پاره هستم...
در جستجوی کاروان زندگی ها ...
تک ساربانی، بیکس و آواره هستم...
تا در تک این شام دهشتزا نمیرد:
این(هست) دیروز افکن فردا پرستم...
در هر کران، از آسمانی بی ستاره...
صد کاروان بیکران، سیاره هستم!
ای رهگذر! ای ناشناس آشنایم!
من، شاعری هستم که دیوانم تو هستی!
سر خورده از ایمان پوچ آسمانها:
روی زمین زنده،ایمانم تو هستی...
محکوم اگر هستم، به زعم شب پرستان:
آزاده زندانبان زندانم، تو هستی...
هر نغمه ی هر تار تک چنگ حزینم:
(آنی) تب افزا، از جهانی ناله دارد...
نامم:(شرنگی) سینه سوز و کینه افروز
از جام شهد سر گذشتی- واله دارد...
هر قطره خون در هر رگ بی صاحب من ...
فرمان عصیان از دل صد لاله دارد...
هر تک طپش- در قلب من، تک زنگ شومی است...
بر تک مزار پرت دیروز سیه روز...
هر قطره اشکم: مهد لبخندی زفرداست...
لرزنده، بر رخسار شادی سوز امروز...
تک پرچمی هستم، به دست مست ابلیس
بر تارک نعش خداوندان دیروز...
پشتم اگر- چون آسمان- تا گشته ای دوست!
چون و چرایش را مپرس از من ، گناهست!
بار خمیده پشت من: هفت آسمان اشک...
هفتاد دریا، آسمان گم کرده- آه است...
کوهی که از پشتم فلک را می کند سیر:
تک دره ی وارونه ای در قعر چاه است...
باور کن! ای دیر آشنای ناشناسم!
ای رهگذار بیکس پس کوچه ی زیست!
در قلب شب. گر -غیر شب- چیز دگر هست...
در قلب من- جز قلب من- چیز دگر نیست...
آه چه قدر رمانتیک و جانسوز و غم انگیز
Ye dost!
مرسی
Post a Comment
<< Home