Wednesday, June 21, 2006

!یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

زان یار دلنوازم، شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی، خوش بشنو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه
ای برون آی، ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان، وین راه بی
نهایت

ای آفتاب خوبان، میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل، بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم، روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر، کز مدعی رعایت

5 Comments:

At Sat Jun 24, 03:53:00 PM, Anonymous Anonymous said...

Ye dost!
دنیای من، دنیای دل، دنیای عشق است و جنون
سودای من، سودای دل، سودای عشق است و جنون

سوزم نگر، شورم ببین، وین آتش تورم ببین
سینای من، سینای دل، سینای عشق است و جنون

امشب سراپا آتشم، می با سبو سر می کشم
فردای من، فردای دل، فردای عشق است و جنون

اکنون که جوشان گشته ام، سیلی خروشان گشته ام
دریای من، دریای دل، دریای عشق است و جنون

در عاشقی دل خون شدم، آواره چون مجنون شدم
صحرای من، صحرای دل، صحرای عشق است و جنون

ای ساقی آشفته مو، با من سخن از می مگو
مینای من، مینای دل، مینای عشق است و جنون

 
At Mon Jun 26, 08:18:00 AM, Anonymous Anonymous said...

Ye dost!
کردی آهنگ سفر، اما پشیمان می شوی
چون به یاد آری پریشانم، پریشان می شوی

گر به خاطر آوری این اشک جانسوز مرا
آنچه من هستم کنون در عاشقی، آن می شوی

سر به زانو گریه هایم را،اگر بینی به خواب
چون سپند از به دیدارم، شتابان می شوی

عزم هجران کرده ای، شاید فراموشم کنی
من که می دانم تو هم چون شمع،گریان می شوی

گر خزان عمر ما را بنگری با رفتنت
همچو ابر نو بهاران، اشک ریزان می شوی

بشکند پیمانه ی صبرم، ولی در چشم خلق
چون دگر خوبان توهم، بشکسته پیمان می شوی

بیم آن روزی که چون پروانه بهر سوختن
پای تا سر آتش و سر تا پا جان می شوی

مرغ باغ عشقی و دور از تو جان خواهم سپرد
آن زمان بی هم زبان، در این گلستان می شوی
معینی کرمانشاهی

 
At Tue Jun 27, 09:12:00 AM, Anonymous Anonymous said...

Ye dost!
اي هم نفس ب من بمان امشب هواي گريه
دارم
اين لحظه هاي غربت و غم را براي گريه دارم
دارم غمي پنهان گداز و مردم چشمم گواه است
در برق اين آينه ي روشن صفاي گريه دارم
من بي بهرم قاصد پاييز طوفانزاي تلخم
من ابر باران خيز غمگينم هواي گريه دارم
با ياد گلهايي كه از اين باغ طوفان ديده رفتند
چون جويبار فصل پاييزي نواي گريه دارم
دارم لبي نا آشنا با خنده هاي شادماني
اكا نگاهي دردمند و آشناي گريه دارم
تا كي نگريم ؟ پنجه ي بيداد خاموشي مرا كشت
امشب در اين خلوت اميد هاي هاي گريه دارم
زين كلبه ي غمگين مرو تا سر به دامانت گذارم
در كنج اين غغربتكده ماتمسراي گريه دارم
بر شانه ات سر مينهم تا با فرغ دل بگريم
با اين همه اندوه خود شادم كه جاي گريه دارم
مهدی سهیلی

 
At Sat Jul 01, 09:32:00 AM, Anonymous Anonymous said...

Ye dost!
دود بود و دود بود و دود بود
گل میان آتش نمرود بود

دست گلچین هیچ پروایی نداشت
داغ گل بر دل بلبل گذاشت

شعله می پیچید بر گرد بهار
خون دل می خورد تیغ ذوالفقار

یک طرف گلبرگ اما بی سپر
یک طرف دیوار بود و میخ در

میخ بود و سینه ای لبریز درد
میخ بود غربت یک راد مرد

میخ باد صحبت جبریل بود
شاهد هر رخصت جبریل بود

قلب آهن را محبت نرم کرد
میخ از چشمان زینب شرم کرد

شعله ها از داغ غربت سرخ شد
میخ کم کم از خجالت سرخ شد

میخ بود دست شوم سرنوشت
سینه ای میدید لبریز بهشت

گفت با در رحم کن سویش مرو
غنچه دارد سوی پهلویش مرو

حمله طوفان سوی دود شمع کرد
هر چه قوت داشت دشمن جمع کرد

روز رنگ تیره شب را گرفت
مجتبی چشمان زینب را گرفت

ابر با رنگ کبودی گریه کرد
جای مردم یک یهودی گریه کرد

جوی خون نه تا به مسجد رود بود
دود بود و دود بود و دود بود

 
At Mon Jul 03, 04:30:00 PM, Anonymous Anonymous said...

Ye dost!
سلام
اگر بنده به شما قول بدهم که شما را یک ساعت چیه صد ساعت در سایه عنایت بگنجانم ، دست از سر این مطلب بر می دارید. ایها الناس همگی کمک کنید ، یاری کنید این یار دلنواز و برای معذرت خواهی بیارید شاید ایشون دست از این شکوه و شکایت بردارن.
من موندم اگر شما خودتون شعر می گفتین چند وقت طول می کشید تا وبلاگتون و به روز کنید .

 

Post a Comment

<< Home