شب سمور و لب تنور
شنيدهايم كه محمود غزنوى، شب دِى
شراب خورد و شبش جمله در سَمور گذشت
گداى گوشه نشينى لب تنور گرفت
لب تنور بر آن بينواى عور گذشت
على الصّباح بزد نعرهاى، كه اى محمود
شب سَمور گذشت و لب تنور گذشت
شب یلدا هم می گذرد، چه در پوست سَمور، چه لخت و عورْ کنارِ تنور!
گنج و رنج و غم و شادىّ جهان در گذر است
عاقل آن به كه در انديشه پايان باشد
در جهانی که می گذرد، چه باید کرد؟ از این عمر چه می ماند؟ چه می تواند بماند؟
اگر آنچه باید کرد و آنگونه که باید بود، ابهامی داشته باشد؛ آنچه نباید کرد و آنگونه که نباید بود، بیش و کم روشن است. اولینش به گمانم این است که نباید دل بست. باید گذاشت و گذشت، و "هر آنچه نپاید، دلبستگی را نشاید".
قدم بعدی چیست؟
0 Comments:
Post a Comment
<< Home