Monday, June 12, 2006

شب سمور و لب تنور

شنيده‌ايم كه محمود غزنوى، شب دِى
شراب خورد و شبش جمله در سَمور گذشت

گداى گوشه ‏نشينى لب تنور گرفت
لب تنور بر آن بينواى عور گذشت‏

على الصّباح بزد نعره‏اى، كه اى محمود
شب سَمور گذشت و لب تنور گذشت

شب یلدا هم می گذرد، چه در پوست سَمور، چه لخت و عورْ کنارِ تنور!

گنج و رنج و غم و شادىّ جهان در گذر است
عاقل آن به كه در انديشه‏ پايان باشد

در جهانی که می گذرد، چه باید کرد؟ از این عمر چه می ماند؟ چه می تواند بماند؟

اگر آنچه باید کرد و آنگونه که باید بود، ابهامی داشته باشد؛ آنچه نباید کرد و آنگونه که نباید بود، بیش و کم روشن است. اولینش به گمانم این است که نباید دل بست. باید گذاشت و گذشت، و "هر آنچه نپاید، دلبستگی را نشاید".

قدم بعدی چیست؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home