در حضرت کریم، تمنا چه حاجت است؟
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟
چون کوی دوست هست، به صحرا چه حاجت است؟
جانا، به حاجتی که تو را هست با خدا
کاخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حُسْن، خدا را بسوختیم
آخر سئوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سئوال نیست
در حضرت کریم، تمنا چه حاجت است
جام جهان نماست، ضمیر مُنیر دوست
اظهار احتیاج، خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منّت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد، به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند، به اعدا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
7 Comments:
"منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن "
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالودم به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
Ye dost!
ای که دایم به خویش مغروری
گر تو را عشق نیست معذوری
گرد دیوانگان عشق مگرد
که به عقل عقیله مشهوری
مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری
روی زرد است و آه درد آلود
عاشقان را گواه رنجوری
بگذر از نام و ننگ خود حافظ
ساغری می طلب که مخموری
آخ جانم
دلم کباب شد
خدا را دریاب
Good Luck!
Ye dost!
چه خوش باشد غم دل با تو گفتن
وزان خوشتر اميد با تو بودن
Ye dost!
وقتي كه سيم حكـــم كند، زرخـــدا شود
وقتــي دروغ ، داور هـــر ماجــرا شود
........
وقتي به بوي سفره همسايه، مغز و عقل
بي اختيار معده شود ، اشتها شود
........
وقتي كه سوسمـــــار صفت پيش آفتــاب
يــك رنگ، رنگـها شود و رنگـها شود
........
بگــذار در بزرگـــي اين منجـــــلاب يــــاس
دنيــاي مــن بـه كوچـكي انــزوا شود !!!
Ye dost!
سلام
این مطلبی که اینجا می نویسم یه دردل دوستانه است، اگر خواستید نمایشش بدین و اگر هم نخواستید جای هیچ گله و شکایتی نیست.
**********************
امروز هم خواهد گذشت
زشت یا زیبا
بی هیچ تفاوتی
امروز هم آسمان همان رنگ است
و دریا
و حتی تمامی پرندگان نیز، همان آواز را سر میدهند
تنها تفاوت امروز با روزهای قبلتر، شاید این باشد که امروز هوای دلم سخت ابری است
مدتی است دیگر با او نجواهای عاشقانه ندارم
نمی دانم شاید با خود در جنگم
شاید با خوبی هایم و احتمالا بدی هایم
نمی دانم
نمی دانم
چرا این گونه ام شما می دانید؟
نمی دانم چرا روزهای خدا، تازگی ها انقدر بی رنگ است
و شاید هم ....
Post a Comment
<< Home