Monday, August 22, 2005

یاغی

مدتیست بر خلاف بنای اولیه ام، محور مطالبی که در اینجا می بینید، شده است آثار دیگران، نه نوشته های خودم. دلم می خواست که این منقولات در حاشیه باشد و در این جایگاه ، خودم بیشتر از دیگران حضور داشته باشم؛ اما چه کنم که اقتضائات بر وفق تمایلات من واقع نمی شوند. اگر نمی توانم به موقع و با نوشته های خودم وبلاگ را به روز نگه دارم، اما حداقل می توانم مطالبی از دیگران برایتان نقل کنم که از میان آنها می توان حدس هایی در مورد حال و روز من زد! در واقع جز این نمی شود: خود به خود همینطور می شود که چیزهایی که به ذهنم می رسند برای نقل در اینجا، با شرایط و حالات روزانه ام مشترکاتی دارند که حداقل خودم می توانم ربطشان را کم و بیش بفهمم، هر چند ممکن است دیگری نفهمد!

این شعر را هم بخوانید، با این توجه که شاعر محترم و ناشناس، آنرا به مقتضای حالات خودش گفته نه حالات من! ولذا هر چند ممکن است بعضی احوالات مشترک میان بنده و شاعر (مثل هر دو نفر دیگری!) پیدا شود، اما قطعا وجوه افتراقی هم هست. خلاصه اینکه همه شعر، بیان حال من نیست.




بر لبانم غنچه ي لبخند پژمرده است
نغمه ام دلگير و افسرده است

نه سرودي ، نه سروري
نه هماوازي نه شوري

زندگي گويي ز دنيا رخت بر بسته است
يا که خاک مرده روي شهر پاشيده است

اين چه آييني ؟ چه قانوني ؟ چه تدبيري است ؟

من از اين آرامش سنگين و صامت عاصيم ديگر
من از
اين آهنگ يکسان و مکرر عاصيم ديگر

من سرودي تازه مي خواهم
جنبشي ،شوري ، نشاطي ، نغمه اي ، فريادهايي تازه مي جويم

من به هر آيين و مسلک کو ، کسي را از تلاشش باز دارد ياغيم ديگر
من ترا در سينه ي اميد ديرينسال خواهم کشت

من اميد تازه مي خواهم
افتخاري آسمانگير و بلند آوازه مي خواهم

کرم خاکي نيستم اينک تا بمانم در مغاک خويشتن خاموش
نيستم شبکور، کز خورشيد روشنگر بدوزم چشم

آفتابم من که يکجا ، يکزمان ساکن نمي مانم
با پرِ زرينِ خورشيدِ افق پيماي روح خويش
من تن بکر همه گل هاي وحشي را نوازش مي کنم هر روز

جويبارم من که تصوير هزاران پرده در پيشانيم پيداست
موج بي تابم که بر ساحل، صدفهاي پري مي آورم همراه

کرم خاکي نيستم، من آفتابم
جويبارم ، موج بي تابم

تا بچند اينگونه در يک دخمه بي پرواز ماندن ؟

شهپر ما، آسماني را بزير چنگ پرواز بلندش داشت
آفتابي را بخواري در حريم ريشخندش داشت

گوش سنگين خدا از نغمه ي شيرين ما پر بود
زانوي نصف النهار از پايکوب پر غرور ما
چو بيد از باد مي لرزيد

اينک آن آواز و پرواز بلند و اين خموشي و زمين گيری؟
اينک آن هم بستري با دختر خورشيد؟
و اين هم خوابگي با مادر ظلمت ؟

من هرگز سر بتسليم خدايان هم نخواهم داد
گردن من زير بار کهکشان هم خم نمي گردد

زندگي يعني تکاپو
زندگي يعني هياهو

زندگي يعني شب نو ، روز نو ، انديشه ي نو
زندگي يعني غم نو ، حسرت نو ، پيشه ي نو

زندگي بايست سر شار از تکان و تازگي باشد
زندگي بايست در پيچ و خم راهش
، ز الوان حوادث رنگ بپذيرد
زندگي بايست يکدم ؛ يکنفس حتي ؛ ز جنبش وا نماند
گر چه اين جنبش براي مقصدي بيهوده باشد

زندگي همچنان آبست
آب اگر راکد بماند چهره اش افسرده خواهد گشت
و بوي گند ميگيرد
در ملال آبگيرش غنچه ي لبخند مي ميرد

آهوان عشق از آب گل آلودش نمي نوشند

مرغکان شوق در آيينه ي تارش نمي جوشند

من سر تسليم بر درگاه هر دنياي ناديده فرو مي آورم، جز مرگ!

من ز مرگ از آن نمي ترسم که پايانيست بر طومار يک آغاز
بيم من از مرگ يک افسانه ي دلگير بي آغاز و پايانست

من سرودي را که عطري کهنه در گلبرگ الفاظش نهان باشد نمي خواهم
من سرودي تازه خواهم خواند، کش گوش کسي نشنيده باشد

من نمي خواهم به عشقي ساليان پابند بودن
من نمي خواهم اسير سحر يک لبخند بودن

من نه بتوانم شراب ناز از يک چشم نوشيدن
من نه بتوانم لبي را بارها با شوق بوسيدن

من تن تازه لب تازه شراب تازه عشق تازه مي خواهم
قلب من با هر تپش يک آرمان تازه مي خواهد
سينه ام با هر نفس يک شوق يا يک درد بي اندازه مي خواهد

من - زبانم لال - حتي يک خدا را سجده کردن ، قرنها او را پرستيدن نمي خواهم
من خداي تازه مي خواهم

گر چه با آتش ظلمش بسوزاند سراسر ملک هستي را
گر چه او رونق دهد آيين مطرود و حرام مي پرستي را

من به ناموس قرون بردگي ها ياغيم ديگر

ياغيم من ، ياغيم من ، گو بگيرندم ، بسوزندم
گو به دار آرزوهايم بياويزند

گو بسنگ نا حق تکفير
استخوان شعر عصيان قرونم را فرو کوبند

من از اين پس ياغيم ديگر
من ياغيم ديگر


Tuesday, August 09, 2005

اتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم؟

اتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب؟ افلا تعقلون!

واستعینوا بالصبر و الصلوه، و انها لکبیره الا علی الخاشعین.

الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم الیه راجعون.





آیا با وجود آنکه قران را می خوانید، (باز هم) مردم را به نیکی فرا می خوانید و خودتان را فراموش می کنید؟ آیا عقلتان را به کار نمی اندازید؟

از صبر و نماز یاری بجویید؛ همانا که این، کار بزرگی است که جز از دلباختگان خدا ساخته نیست!

کسانی که گمان دارند که پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد و به سوی او باز خواهند گشت.

آیات 44 تا 46 سوره بقره

Monday, August 08, 2005

از نامه 27 نهج البلاغه

واعلموا عباد الله! ان المتقین ذهبوا بعاجل الدنیا و آجل الاخره. فشارکوا اهل الدنیا فی دنیاهم، ولم یشارکوا اهل الدنیا فی آخرتهم. سکنوا الدنیا بافضل ما سکنت، و اکلوا بافضل ما اکلت، فحظوا من الدنیا بما حظی به المترفون، و اخذوا منها ما اخذه الجبابره المتکبرون؛ ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ...

اصابوا لذه زهد الدنیا فی دنیاهم، و تیقنوا انهم جیران الله غدا فی آخرتهم...

فاحذروا عباد الله الموت و قربه، و اعدوا له عده!




ای بندگان خدا، آگاه باشید که پرهیزکاران هم نعمتهای زودگذر دنیا و هم سعادت آینده آخرت را نصیب می برند! پس آنان با دنیاپرستان در نعمت دنیا شریکند، اما دنیاپرستان در سعادت آخرت با آنها شریک نخواهند بود...

در دنیا به لذت بی رغبتی به دنیا دست می یابند و به یقین می رسند که فردا در آن سرا در جوار خدایند...

پس ای بندگان خدا، به هوش باشید از مرگ و نزدیکی آن، و ساز و برگ مرگ را آماده کنید...


Saturday, August 06, 2005

! طوبی للذاکرین


و من مهمات المراقبات فيه ـ من اوله الي آخره ـ تذکر حديث ملک الداعي؛ علي ما روي عن النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) ان الله تعالي نصب في السماء السابعه، ملکا يقال له الداعي. فاذا دخل شهر رجب، ينادي ذلک الملک کل ليله منه الي الصباح:

" طوبي للذاکرين! طوبي للطائعين! يقول الله تعالي: انا جليس من جالسني، و مطيع من اطاعني و غافر من استغفرني. الشهر شهري، و العبد عبدي، والرحمه رحمتي. فمن دعاني في هذا الشهر، اجبته؛ و من سالني، اعطيته؛ و من استهداني، هديته؛ و جعلت هذا الشهر حبلا بيني و بين عبادي؛ فمن اعتصم به، وصل الي."

از کتاب "المراقبات" ميرزا جواد ملکي تبريزي

Tuesday, August 02, 2005

آخرین و بزرگوارانه ترین جملات خاتمی


هر كه ما را ياد كرد ايزد مر او را يار باد
هر كه ما را خوار كرد از عمر برخوردار باد

هر كه اندر راه ما خاري فكند از دشمني
هر گلي كز باغ وصلش بشكفد بي‌خار باد





این دو بیت، آخرین جملات رسمی خاتمی بود در دوران ریاست جمهوریش. جملاتی که در خواب و بیداری شنیدم و چنان بغضی در گلویم نشاند که خواب را از سرم پراند! این جملات او بی گمان از تاثیر گذار ترین و ماندگار ترین سخنان او برای من خواهد بود.
کاش دیگرانی هم در حکومت ما یافت شوند – و خصوصا آنکه قرار است از فردا بر جای خاتمی بنشیند اینگونه باشد – که اندک بهره ای از این بزرگی روح و نجابت و وقار داشته باشند. کاش از این پس دلمان هر روز نلرزد از دیدن بی ظرفیتی هایی که آبروی این مُلک و ملت را می برند، از بی تدبیری هایی که بر تاک نشستگان به واسطه آن ، بن و بنیاد خود و ملت را می بُرند، و از بی اخلاقی هایی که مدعیان به واسطه آن، آیین و اندیشه دیندارانه این جامعه را خدشه دار می کنند.

کاش آیندگان بر جای خاتمی، حرمت انسان را پاس بدارند، حرمت منطق را ، حرمت اخلاق را و حرمت خدا را که برای این مخلوقات خود حرمتی زاید الوصف قایل است.


Monday, August 01, 2005

!خسته نباشی




خانوادۀ آقاي خاتمي را هم ديدم که در لابلاي جمعيت نشسته بودند. آن ها سنگ صبور خاتمي بودند. آقاي خاتمي وقتي عصباني مي شد و ديگر قدرت تحمل نداشت، بر سر ما ها که اطرافش بوديم و يا خانوده دق دلي خالي مي کرد و چه زيبا بود براي ما که احساس مي کرديم، امکان خالي شدن را به آقاي خاتمي مي دهيم. انگاري ديروز بود، سال 78 بعد از يک ماجراي تلخ سياسي، وقتي آقاي خاتمي به منزل رفته بود، بنا به ضرورت به منزل ايشان تماس گرفتم. مي دانستم حتماً آقاي خاتمي در منزل اخلاق خوشي ندارد! وقتي زهره خانم همسر صبور آقاي خاتمي جواب داد ديدم او هم از کوره در رفته، هيچ وقت اين جمله اش يادم نمي رود که مي گفت حتي رفتگران هم وقتي شب به منزل مي روند فرصت مي کنند که با زن و بچه شان با خيال راحت يک استکان چاي بخورند و خاتمي همين مقدار هم امکان لذت بردن از زندگي را ندارد.

به نقل از وبنوشت ابطحی

این درد دل ها را هم از زبان خود خاتمی بشنوید:

بنا بود ما از تمام دستاوردهاي بشري استفاده كنيم. بنا بود اسلام را چنان بفهميم كه در دنياي پيچيده‌ي امروز متهم به ناتواني در اداره‌ي زندگي بشر نشود. بنا بود اسلامي داشته باشيم كه با تفكر، خلاقيت، زيبايي و مهرباني بيگانه نباشد. بنا بود اسلامي داشته باشيم كه منشاء امنيت ما باشد نه سرچشمه‌ي تهديد ما. بنا بود در سايه‌ي اين اسلام خودباوري و اعتماد به نفس را تقويت كنيم و بر اساس آن كشور خود را بسازيم. بنا بود اسلامي داشته باشيم كه زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهاد آن باشند كه مي‌تواند بنا به مقتضيات زمان راه‌هاي نو نشان دهد. بنا بود اسلامي داشته باشيم كه هر انديشه‌اي را ولو متناقض با اسلام تحمل كند و در اين نظام بيان هر انديشه‌اي آزاد باشد مگر آنجا كه منجر به عمل براندازي شود. اما اين تنها اسلامي نبود كه وجود داشت.

كساني كه با امام و انقلاب مخالف بودند مي‌خواستند بينش تاريك خود را بر انقلاب و نظام مردمي تحميل كنند. آنها اسلامي را مي‌خواستند كه آزادي را ولنگاري مي‌دانست. اسلامي را مي‌خواستند كه مردم‌سالاري را شرك مي‌دانست و مخالف را معاند و معاند را برانداز و براي نابودي آن برانداز هر عملي را مجاز مي‌دانست. آنها اسلامي را مي‌شناختند كه تحمل و مدارا را ضد دين مي‌دانست و با تحريك احساسات دين‌داران و تئوريزه كردن خشونت و ترور، جوانان متدين و ديندار را به اعمال خشونت در جامعه ترغيب مي‌كرد و هنوز هم اين دو اسلام وجود دارند.

قرار بود اسلامي بنا شود كه تحت چتر مردم‌سالاري و تلطيف شده با دين بود و دين با حضور آزادي از تحجر نجات مي‌يافت و بنا نبود آن اسلام حاكم شود. اما دعوا ميان دو اسلام همواره وجود داشت.

چرا امام (ره) در دو سال آخر عمرشان شديدترين حملات را به تفكر ارتجاعي اسلام داشتند. اين حملات امام را با حمله‌اي كه امام به شاه داشت مقايسه كنيد.

ما طرفدار آن اسلامي بوديم كه امام مطرح مي‌كرد كه در كنار آن اسلامي ديده مي‌شد كه نمونه‌ي آن اسلام طالباني است كه در افغانستان رشد يافت.

بعد از دوم خرداد 76 آن اسلام كذايي، بي‌پرواتر و خشن‌تر وارد صحنه شد و ارعاب و ترور را در دستور كار خود قرار داد اما اين اسلام به شدت در جامعه‌ي ما منزوي است و معتقد است كه حركت اصلاحي هشت ساله‌ي شما مردم در آن موثر بوده است.

مكتبي كه در حال انزواست به خشونت متوسل مي‌شود و نفس اين تفكر نيز به شماره افتاده است و در جهان نيز نفس اين اسلام به شماره افتاده است كه اين مساله اختصاص به ايران ندارد.

در اين مدت تبليغات وسيع رسانه‌هاي فراگير، منبرها و تريبون‌هاي نوعا مقدس همگي عليه دولت بود. اين دولت هم چون انتقاد را تشويق مي‌كرد حتي رسانه‌هاي علاقمند نيز از او انتقاد مي‌كردند و بسياري حسن‌هاي ما را نيز عيب نشان مي‌دادند

هيچ‌يك از مديران نبودند كه تا دم در زندان پيش نروند و بسياري كارهاي عظيمي صورت گرفت كه پرونده‌سازي‌هايي براي آن انجام شد و من هر آن انتظار داشتم كه بيايند و بگويند وزير تو احضار شده و فلان مدير تو زنداني شده است.

سانسورچي ما را به خاطر اينكه چرا سانسور نكرده است از كار بركنار كردند.

هيچ‌وقت نبود كه سفري بروم و با حادثه‌اي روبرو نشوم كه همه‌ي اعصابم را در خارج از كشور خرد نکند و به جاي اينكه من از مصالح عالي كشور دفاع كنم ناچار بودم اين مسائل را توضيح دهم.

«براي اولين بار در دوران اصلاحات»، «براي اولين بار در دوران اصلاحات»، «براي اولين بار در دوران اصلاحات» با وجود افتخاري كه جمهوري اسلامي داشت و در زمان امام نيز وجود داشت كه هيچ‌كس را به خاطر اعتقاداتش مورد اتهام قرار نمي‌دادند؛ يك انسان مسلمان، عاقل، دانشمند، متعهد و معتقد را به اتهام ارتداد به اعدام محكوم كردند.

كدام اقليت، كمونيست و طرفدار فكر و فرقه‌اي و كدام مرتد در طول تاريخ در اين كشور بوده است كه قبل از اين حكم ننگين به خاطر اتهام ارتدادش به اعدام محكوم شود؟ كه اگر نبود تلاش ما و نظر رهبري و موافقت رييس قوه‌ي قضاييه به خاطر اجراي ننگين آن حكم نيز بايد هزينه مي‌پرداخت.

متن کاملتر را در اینجا بخوانید.