Saturday, February 25, 2006

واصبر، و ما صبرک الا بالله

"واصبر، و ما صبرک الا بالله"
آیه یکی مانده به آخر سوره نحل!

این یک توصیه مکرر قرآنی است. چرا قرآن به کرات به صبر توصیه کرده است؟ لابد می دانسته آدمیان به آن نیاز فراوان پیدا می کنند! و این هم یک نشانه برای طبیعی دیدن ناملایماتی که گریبانگیرمان می شود. اگر اینها قرار بود پیش نیایند، یا برای افراد معدودی پیش بیایند، یا برای همه پیش بیایند ولی به ندرت ، احتمالا نیازی به این همه تاکید نبود. موافق نیستید؟


* * * * *

صبر نکنیم چه کنیم؟ به هر کس می گوید چقدر صبر کنیم، می گویم صبر نکن! ببینم چه می خواهی بکنی؟ هر جا که می توان کاری کرد، باید کرد. صبر مال جاییست که کاری نمی توان کرد. ولی اغلب ما وقتی که کاری نمی توان کرد، یک کار می کنیم: بی تابی، کم طاقتی، پرخاش و بداخلاقی و در نهایت هم به قول رایج، "می بُریم". به جای اینها باید صبر کرد. اینها "کار" نیستند، "بیکاری" اند. هر جا کاری می توان کرد، باید کرد، به شرطی که کار باشد، نه بیکاری!

* * * * *

مرگ، چشم انداز روشنی است. وقتی که مرگ را پیش روی خود می بینیم، باورمان می شود که این بلایا پایانی دارد که خیلی دور نیست. با تصور مرگ است که زندگی آسان می شود؛ که دنیا شیرین می شود. با بودن مرگ است که صبر، معنا دار می شود؛ که "چقدر صبر کنیم؟!" پاسخی می یابد: "کمی! تا مرگ!"

* * * * *

به گذشته می نگرم؛ به گذشتگان. به آینده ای که فردا به گذشته می پیوندد. به مادربزرگانی که روزگاری دخترانی بوده اند رباینده دل و دین پسران؛ به پدربزرگانِ دلباخته دختران آنروز! امروزشان را می بینم و آن روزشان را تصور می کنم و با امروز خود قیاس. می اندیشم که خودشان بین امروز و آن روزشان چقدر فاصله می بینند؟ می بینم که بین امروز و دیروزم فاصله ای نیست...

Thursday, February 23, 2006

همراهی خدا

"اتق الله و احسن، ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون"
آیه آخر سوره نحل

کسی می داند این "معیت" خدا به چه معناست؟! اینکه خدا با کسانیست که تقوا پیشه اند و اهل احسان، چه معنایی دارد؟ این افراد که خدا با آنهاست، چه فرقی با دیگرانی دارند که خدا با آنها نیست؟

( سابقه این آیه را از خطبه متقین دارم. آنجا که امام در پاسخ همام که از ایشان اوصاف پارسایان را طلب می کند، می فرمایند: "یا همام! اتق الله و احسن؛ فان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون" و از آنجا که همام به این مختصر قانع نمی شود و ایشان را قسم می دهد، علی سخنی را آغاز می کند که به قیمت جان همام تمام می شود! روز سه شنبه که در حرم چند آیه ای می خواندم به این آیه آشنا رسیدم و ادامه ماجرا... )

فکر می کنم می دانید سوال چیست. لب کلام به نحو صریح این است: چرا دچار مشکلاتی هستیم که خارج از حد تحملمان به نظر می رسند؟ پس این خدایی که قرار است با ما باشد، کجاست؟

اول خیالتان را راحت کنم که من جواب نهایی برای این سوال ندارم. اگر کسی دارد، بسم الله.

اما جوابهایی به ذهن و به گوش می رسند که خوبست کمی درباره آنها بیندیشیم.

یک پاسخ این است که اصلا از کجا معلوم خدایی با این اوصاف مورد انتظار وجود دارد؟ اگر بود که باید به داد می رسید. حالا اگر برای به کمک ما نیامدن و بد به سر ما آوردن، توجیهی دارد، این همه خیل آدمیان اسیر رنج و اندوه چه؟ برای همه توجیهی دارد؟ همه گناهکارند؟ سر این رشته را اگر بگیرید، می رسید به همان مساله شر که قبلا اشاره کرده بودم و قرار بود مطلبی درباره اش بنویسم. (این مطلب را به حساب همان مطلب بگذارید)

پاسخ دیگری هم هست که موحدانه و خداترسانه به نظر می رسد. اینکه اشکال از ماست. لابد ما اهل تقوا و احسان نیستیم و بلکه اهل کفران و معصیتیم و هر آنچه بر سر ما می رود، نتیجه عمل ماست. این موضع، پشتوانه قرآنی هم دارد و در قرآن و روایات، تاییداتی بر صحت این امر در بعضی موارد وجود دارد. اما باز هم این پرسش ها را پاسخ نمی دهد که اولا کسانی که پیش از رسیدن به حد اختیار تکلیف آور، دچار بلا می شوند، عقوبت کدام گناه ناکرده را می کشند و ثانیا چگونه تفاوت فاحش ابتلائات آدمیان مختلفی که به نظر نمی رسد با هم تفاوت چندانی داشته باشند، و بلکه در مواردی سختیهای مضاعف افراد نیک کردارتر را باید توجیه کنیم؟ خلاصه هر چند این پاسخ قطعا بی بهره از حقیقت نیست، اما همه حقیقت هم نیست.

پاسخ سومی هم متصور است: اساسا همراهی خدا با انسانهای متقی و محسن، لوازم و تبعات دیگری دارد. لازمه این همراهی این نیست که فرد از بلایا بجهد و جان به در ببرد! این پاسخ را بیشتر باز کنم که برای من دلنشین تر است.

خدا اهل جر زنی نیست؛ اهل دوپینگ برای یارانش هم نیست!

این دنیا روالهایی دارد. به تعبیر دینی، خدا سنتهایی دارد. ابتلای همه آدمیان به بلاها از همین جمله است. برای وجدان کردن این موضوع کافی است نگاهی به تاریخ و به جغرافی بیندازیم. به دنیای امروز اطرافمان و به تاریخ گذشته آدمیان. آیا خدایی خدا، لازم می آورد که به نفع همراهانش، وارد عمل شود و آنانرا به این بلایا دچار نکند یا به انواع آسانترش مبتلا کند یا در بدترین حالت، اگر مبتلا کرد، به آنها "داروی نیروزا" بدهد؟!

در این مثل، مناقشه نکنید:

معلمی را تصور کنید که فرزندش هم در میان دانش آموزان کلاسش نشسته... بقیه داستان را خودتان بسازید! آن دانش آموز با دیگران چه فرقی دارد؟ نه می توان گفت که فرقی ندارد و نه در عمل، هنگام انجام تکلیف، هنگام تشویق و تنبیه، هنگام امتحان و ... می توان فرقی قائل شد.

آن معلم، در مواجهه با فرزندش باید چه کند؟

برای من کم و بیش پاسخ این مثال روشن است. آیا شما هم پاسخی که وجدانتان را راضی کند، می یابید؟ پاسخی که هم تفاوت واقعی که بالاخره وجود دارد را توجیه کند و هم برخورد یکسان و حتی سختگیرانه تر با فرزند را؟

این پاسخ هم شاید تمام حقیقت را در بر نداشته باشد؛ اما برای من دلنشین تر است، شاید چون انسانی تر است!

Friday, February 10, 2006

نامت بماند تا ابد؛ ای جان ما روشن ز تو

قصد داشتم در مورد کاریکاتورهای مسخره ای که این روزها صحبتش زیاد است، چیزکی بنویسم که مطابق معمول نشد. دیروز دیدم که یک اعتراض اینترنتی شکل گرفته که من هم آنرا امضا کرده ام و خواستم شما را هم در جریان بگذارم. برای دیدن متن این اعتراض و امضای آن به اینجا مراجعه کنید.

این یادداشت را هم بخوانید:

چه به آتش آزادی، چه به آتش غيرت

عبدالکريم سروش

ظالم آن قومي که چشمان دوختند
وز سخن ها عالمي را سوختند

حق آزادي بيان گويا امروزه تکليفي شده است تا با نام محمد گستاخي و دليري کنند.

از اين خصمانه تر چنگ در خون آزادي نمي توان برد. مسلمانان از اين کار رائحه توطئه و تخريب مي شنوند و در آن رسم تطاول مي بينند و تباني و تلاقي سکولاريسم و بنيادگرايي را مي خوانند. بايد به خدا و خرد پناه برد از اينکه فوندامنتاليسم سکولار هيزم بر آتش فوندامنتاليسم ديني [که گاه به هوس نام غيرت ديني بر خود مي نهد] بريزد و آشوب و اشتلم برانگيزد.[*]

نيکخواهاني که در پي تحکيم ستون هاي ديالوگ هستند، از اينکه گردش گزاف قلمي همه جهد و جهاد آنان را غرقه سيلاب خشونت و خصومت کند، چرا اندوهگين نباشند؟

ناشران نافرهيخته آن نقوش نازيبا [در رسانه هاي دانمارک و نروژ و سوئد و اسپانيا...] بايد اينک شرمنده و پوزش خواه دل هاي بريان و چشم هاي گريان و جان هاي بي تاب و روح هاي مجروحي باشند که از نهيب آسيب آن بي حرمتي بر خود پيچيده اند و لرزيده اند.

آزادي بيان محترم است، چون آزادي آدمي محترم است و آزادي آدمي محترم است چون آدمي خود محترم است و اگر تيغ آزادي جامه حرمت آدمي را چاک کند چه جاي تيز کردن آن تيغ برهنه است؟ آزادي بيان نه يگانه حق آدمي است و نه برترين حقوق او. و اگر با ديگر حقوق آدميان موزون و مقيد نشود، قامت حقوق را ناساز و بي اندام خواهد کرد. آزادي نه يک مرکب شخصي بل يک مسابقه جمعي است و آنکه با نقض قواعد اين بازي چراغ رقابت خردورزانه را خاموش مي کند، از خرد و آزادي چه بر جاي خواهد گذاشت؟

ادب بيان ادب خاموشي هم هست و آنکه از حق آزادي بيان بهره مي جويد اما حق خاموشي را نمي گذارد، فقط به نيمي از حقيقت دست يافته است. حکيمان مگر نگفته اند:

دو چيز طيره عقل است، دم فرو بستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشي

و که گفت که آزادي بيان جواز آزادي عمل هم هست؟ و مگر جاي انکار است که تخفيف و تحريک دو عمل اند نه دو سخن؟

امروزه به تقريب، ربع ساکنان ربع مسکون مسلمانانند که نام ناميراي محمد را هر روز در ماذنه ها به بلندي بانگ مي کنند و در نمازها با درود و ستايش بر زبان مي آورند. اين نام، ناموس مسلماني است. سرمايه و ثروت قدسي امت احمدي است. پرچم خجسته غرور و شعور و آرمان و انديشه و آبروي عالم اسلامي است. نماينده و نماد همه ارواح مکرم و پاکان دو عالم است. "نام احمد نام جمله انبياست".

خوار داشت اين نام، خوارداشت تمدن کلاني است که بر صورت صاحب آن نام ساخته شده است، خوار داشت هزاران هزار جان شيفته اي است که از او هويت مي گيرند و معنويت مي آموزند، خوار داشت صدها عالم و عارفي است که از سفره او قوت و قوت گرفته اند و مي گيرند. خوارداشت غرور و شعور و عشق و ايمان پاره بزرگي از بشريت است.

باکي نيست. سوزاندن اين عود چه به آتش "آزادي" و چه به آتش "غيرت"، عالم را عطرآگين خواهد کرد. اما آتش افروزي آيا ادب آزادي و دينداري است؟

قصد کردستند اين گلپاره ها
که بپوشانند خورشيد تو را
در دل که لعل ها دلال توست
باغ ها از خنده مالامال توست

  • اين قطعه را مي نوشتم که اخبار دل آزار آتش زدن سفارت خانه ها در دمشق و بيروت و تهران رسيد. دانستم که اين تندروها در برانگيختن آن تندروها نيک کامياب شده اند. اين کاميابي را، که عين ناکامي اعتدال و مداراست، بايد به جهان اسلام تسليت گفت. محمد [ص] که خود آموزگار آزادي و غيرت بود اينک قرباني جفاي آزادي درايان و غيرت فروشاني مي شود که خاک در ديده حريت مي زنند و چاک در دامن ديانت.

Thursday, February 09, 2006

در سوگ پدر

هنوز باورم نمی‌شود!
بگو که خواب دیده‌ام!

بگو که این کابوس بد،
روزی تمام می‌شود!

بگو دوباره می‌رسد ،
زِ راهِ دور و با نگاهِ روشنش

شبانِ تیره‌ی مرا،
پر از شهاب می‌کند

و با نوازشش، پر از غرور می‌شوم
از اضطراب و خستگی، دوباره دور می‌شوم!


پدر پر از شمیم زندگی،
پدر پر از سرور بود.

چگونه باورم شود نبودنش؟ ندیدنش؟
بگو که خواب دیده ام!


بیا وُ از رسیدن سحر بگو
بیا وُ با من از طنین خنده‌های یک پدر بگو!

هنوز باورم نمی‌شود!

که او به خواب تا ابد ندیدنِ ستاره رفته است!
که او به شهرِ یاسهای تا ابد بهاره رفته است!


اگر که این خبر دروغ نیست
اگر که خواب نیست

بیا وُ دست کم، بگو که با من است.

در آسمان، در اوجِ کهکشان
در آن سپیدیِ بلندِ بی‌کران

و از ورایِ ابرها
مرا نظاره می‌کند!
دوباره خنده می‌کند!

و من پر از غرور می‌شوم!

از این شبِ دل‌خستگی
از این بدونِ او شکسته‌گی

بگو که دور می‌شوم!

هنوز باورم نمی‌شود
بگو که خواب دیده‌ام

بگو که این کابوسِ بد
روزی تمام می‌شود!

Friday, February 03, 2006

به پیامبر خود تأسی کنید

1- در بروز رسانی مطالب اینجا وقفه ای افتاده است که دلیلش تکراریست! عذرم را از ذکر مکرر آن بپذیرید.

2- یک سال از شروع وبلاگ نویسی می گذرد. همچنان در اندیشه راه اندازی سایت مستقلی هستم که در آن بتوان تنوع بیشتری به مطالب داد. اگر کسانی از دوستان عزیز باشند که همراهی کنند، می توان یک نوع وبلاگ دسته جمعی به راه انداخت با یک نام و آدرس مشترک. این امر البته بعضی جوانب شبه حقوقی (!) هم دارد که باید در نظر گرفت.

3- آغاز این وبلاگ مصادف بود با عید غدیر سال گذشته. قصد داشتم در این سالگرد قمری، مطلبی دو منظوره بنویسم که ننوشتم. بد نیست اقلا از همان مطلب سال گذشته، عباراتی از نهج البلاغه برایتان نقل کنم:

فتاس بنبيک الاطيب الاطهر – صلي الله عليه و آله – فان فيه اسوه لمن تاسي ... و احب العباد الي الله المتاسي بنبيه.

عرضت عليه الدنيا فابي ان يقبلها؛ و علم ان الله سبحانه ابغض شيئا فابغضه؛ و حقر شيئا فحقره و صغر شيئا فصغره. و لو لم يکن فينا الا حبنا ما ابغض الله و رسوله و تعظيمنا ما صغر الله و رسوله، لکفي به شقاقا لله و محاده عن امر الله.

4- مطلب قبلی، تکمله ای دارد که قدری مفصل است. در واقع پرسش مقدری هست که کسی نپرسید! پرسشی که در نهایت به یک مسأله دامنه دار و قدیمی، اما آشنا و مبتلا به، ختم می شود که همان مسأله یا شر است. در فلسفه دین، بحثی هست به این نام که در واقع از استدلالات ملحدین در برابر الهیون است. اگر دنیا در ید قدرت با کفایت موجودی عالم و قادر و خیراندیش است، چرا شرور و بدی هایی غیر قابل انکار در آن وجود دارند؟ این از تقریر ساده آن مساله فلسفی. اما همچون معمول، آنچه برای من از حل معماهای صرفا فلسفی جذاب تر است، در آمدن از پارادوکس های عملی در زندگی روزمره و تنظیم ذهنیت هایمان با منظومه واقعیاتی است که ما را احاطه کرده است. امیدوارم به زودی این مطلب را بنویسم.

5- باز هم سال جدید قمری با محرم شروع شد! و باز هم من و این واقعه که خودش و حواشی تاریخی ـ اجتماعی اش، مرا حیرت زده می کند! راستی باز هم کسی هست که با من شام غریبان را غریبانه در تاریکی و سرمای شبانگاهی کوه، همراهی کند؟!

(این چند بیت را هم ببینید.)