آیا ممکن است؟
می خواهم خلاف سیاق سابق، چند خطی بنویسم، فقط برای اینکه نوشته باشم تا دوستانی که از روی لطف گاه و بیگاه سری به این خانه متروک می زنند، اثری از حیات صاحب خانه ببینند!
زنده ام و مشغول زندگی، به سبک متعارف. مختصری شلوغ و درهم ریخته است اوضاع. طبق معمول کارهای انباشته و در نوبت فراوان. آنها که شریف ترند، طبیعتا بی نصیب تر از وقت من، مثل درس. دوست داشتم که موضوع پایان نامه را ادامه می دادم تا تکمیل تر شود، که مانده. روزها معمولا از حدود 7.5 – 8 صبح تا حدود 8 – 9 شب بیرونم و پی کارهای مختلف. باید حواسم را جمع کنم، وگرنه جریان روزمره زندگی مرا با خود خواهد برد. از کمتر چیزی به اندازه زندگی ناخودآگاه و بی اختیار بیزارم. زندگی باید پر از حرکت باشد، ولی حرکتی که به اراده خودمان باشد، نه آنکه به ما تحمیل شود. چند سال هست که همواره با این احساس دوگانه نسبت به دنیا دست به گریبانم که گاهی وجه سهل زندگی در آن را می بینم، گاهی وجه ممتنعش را! وقتی فکر می کنم به چه باید کرد، می بینم که نظرا راه حل ها خیلی پیچیده نیستند و خیلی پشت درهای بسته نمی مانم، ولی هنگام عمل همیشه لنگی پیش می آید. چرا همیشه هنگام عمل می لنگیم؟
گفتم ممتنع! یادم افتاد به یک سوال فلسفی: آیا ممکن است؟ این سوالی است که در مورد بسیاری چیزهای بدیهی می شود پرسید، و معنایی واقعی دارد.
مثلا می توان پرسید که آیا تفکر ممکن است؟ آیا یافتن حقیقت ممکن است؟ آیا زندگی بی رنج و بی دغدغه ممکن است؟ در مورد هر یک از اینها می توان بحث کرد که واقعا امکان آنها اقلا بدیهی نیست. اما قصد من وارد شدن در این سوالات نیست.
بنا به یک دسته بندی فلسفی، هر چیزی که در تصور ما بگنجد، از حیث وجود از سه حالت خارج نیست؛ یا می تواند وجود داشته باشد، مثل قریب به اتفاق موجودات که می توانند باشند، و می شد که نباشند و به آنها می گویند ممکن الوجود. یا نمی تواند که نباشد و حتما باید باشد، مانند خدا که به آن می گویند واجب الوجود. یا نمی تواند باشد، مانند هر چیزی که وجودش متضمن یک تناقض باشد، مانند انسانی که انسان نباشد، یا مانند شریک خدا که به آن می گویند ممتنع الوجود.
همه اینها را گفتم تا بگویم که در اصطلاح به چیزی که محال باشد، می گویند ممتنع.
حالا مساله این است که مدتیست زیاد به این فکر می افتم که گویا بعضی امور متعارف در ایران ما جزو امور ممتنع طبقه بندی می شوند. سیاست ورزی و روزنامه نگاری و اینها را منظورم نیست. دینداری مثلا از آن دسته است که در موردش گاهی چنین گمانی می برم. کار کردن درست و مفید هم به همچنین. حقیقتا وجود بخش خصوصی واقعی جزو امور ممکن است یا ممتنع؟
بگذریم، بدون قصد قبلی نوشتم اینها را، به صرف تداعی لغت "ممتنع"! خدا کند دایره امور ممتنع در ایران ما روز به روز زیاد نشود.
8 Comments:
پس این " یه دوست " کجاست! کسی ازش خبر نداره!
فکر کنم این محبوبیتش آخر سر کار دستش داد!؟
خوب جنبه داشته باشید دیگه، حسودی که نشد کار!!!!
عملت با این ادعاهای مظلومانه و دیندارانهات خیلی متفاوته
بیشتر دقت کن
امان از ادم های بی اسم
نفهمیدم کدوم ادعای دیندارانه ای در این نوشته بود؟ لطفا بیشتر توضیح بدید . من هم تلاشم رو می کنم تا بیشتر دقت کنم. ممنون
Ye dost!
سکوتم از رضایت نیست
دلم، اهل شکایت نیست
هزار شاکی خودش داره
خودش گیره، گرفتاره
همون بهتره که ساکت باشه، این دل
جدا از این ضوابط باشه، این دل
از این بدتر نشه رسوایی ما
که تنهاتر نشه، تنهایی ما
که کار ما گذشته از شکایت
هنوزم پایبندیم در رفاقت
می ریزه تو خودش دل، غصه هاش و
آخه هیچ کس نمی خواد، قصه ها ش و
کسی جرمی نکرده، گر به ما این روزها عشقی نمی ورزه
بهایی داشت این دل پیش ترها، که در این روزها نمی ارزه
سکوتم از رضایت نیست
دلم، اهل شکایت نیست
بنویس که خوب می نویسی
Ye dost!
به من گفتی که دل، دریا کن ای دوست
همه دریا، از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست
khoda shans bede!
kash yeki az in dostam ghesmate ma meshod!!
به نظر میاد سر کار خانم یه دوست کامنت میذارن ، بعد به دلیل کم توجهی و یا مشغله زیاد دیگران ، به ناچار خودشون زحمت می کشن و به عنوان فرد ناشناس جواب خودشون رو میدن و از خود تعریف و تمجید می کنن ;)
آخه این انصافه که این همه زحمت رو یه نفر متقبل بشه
ebriz_25@yahoo.com
Post a Comment
<< Home