Sunday, September 25, 2005

!بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

از آنجا که ما همچنان احساس خامی می کنیم، می خواهیم باز هم به مسافرت مشرف شویم. این بار به دوبی و باز هم به همان داعی قبلی یعنی بازدید از نمایشگاه اما از نوع جیتکس آن. هر زمان که دوستان عزیز به این نتیجه رسیدند که ما پخته شده ایم، با سند و مدرک اعلام فرمایند تا دست از سفر رفتن برداریم و بیشتر از این دل دوستان را نسوزانیم!


این سوغاتی هم حکایتی شده است. ادم کثیر السفر که ازش سوغاتی نمی خوان، این سفر ها را بگذارید به حساب کار؛ در این صورت دیگه از ما انتظاری نخواهید داشت و مشکل هر دو طرف حل میشه! حالا اینکه ما اونجا کار می کنیم یا تفریح ...

اما از آنجا که نمی خواهم امیدواران را ناکام بگذارم، همانطور که محمد دقایقی قبل راپورت داده است بنا دارم برای کسانی که در این مورد تا امشب مطلبی نوشته اند، سوغاتی بیاورم! هر چند جا دارد برای آنها که نا امیدی خود را اعلام کرده اند سوغاتی "پوچ" بیاورم، اما چه کنم که تموج این بحر کرم مجال نمی دهد! منتظر باشید، ولی خدا وکیلی تعدادتون زیاده، در حدی که زورم برسه براتون میارم!

Wednesday, September 21, 2005

استانبول 3

راستش می خواستم یه بهانه پیدا کنم تا یه عکسی هم از خودمون بگذارم، نمی دونستم چی کنارش بنویسم!


از استانبول، گاهی توریست های جالبی بازدید می کنن که نمونه آنها را در عکس می بینید. البته ظاهرا از اینجور توریست ها به ندرت گذرشون به اونجا می افته، خصوصا از ایران! اینو از اونجا میشه فهمید که سه تایی تا دلتون بخواد تابلو بودیم در تور ایرانی ها!

جهت اطلاع کسانی که نمی دانند، بگویم تا بدانند که صد البته ما برای سیاحت نرفته بودیم، برای زیارت (ترک ها به بازدید کننده میگن زیارتچی!) نمایشگاه سبیت اوراسیا رفته بودیم. هر چند که 1 روز رفتیم نمایشگاه و بقیه اش ... . به امید پسته رفتیم و در شکر افتادیم! جای همگی خالی.

Sunday, September 18, 2005

استانبول 2

باز هم بسیار خسته و خواب آلودم، ولی لج کرده ام با خودم که چیزکی بنویسم. استانبول بهانه خوبیست!

استانبول شهر بزرگیست که به روایتی تا دو برابر تهران وسعت دارد، و جمعیتی بین 12 تا 17 میلیون نفر! البته تا آنجا که ما دیدیم، تراکم خانه ها و جمعیت در شهر کمتر از تهران است و ترافیکش هم روانتر از تهران. آلودگی هوا هم بسیار کم است. شهر تقریبا در دشتی با تپه ماهور واقع شده که شیب یکنواختی به جهت معینی ندارد ولی پستی و بلندی های بسیاری در شهر هست که به آن زیبایی خاصی بخشیده است.

اداره شهری با این وسعت که سالانه حدود پنج میلیون توریست از آن بازدید می کنند کار جدا طاقت فرساییست! (احتمالا آقای احمدی نژاد رو چند وقت می فرستادن اونجا کارآموزی بد نبود! شاید فرقش با اردوغان رو می فهمید و هوس نمی کرد مثل اون بابا از شهرداری بره رییس جمهور بشه!)

نکته جالب دیگر در این شهر این بود که به ندرت اثری از ساخت و ساز در شهر دیده می شد و از این جهت به هیچ وجه قابل مقایسه با سرمایه گذاری هایی که در تهران در بخش ساختمان می شود نبود. ثروتی که در تهران در ساختمانهای نوساز خوابیده است شاید کم نظیر باشد!



Saturday, September 17, 2005

استانبول 1

وقفه ای که در نوشتن افتاده است، تنبلی را یاری رسانده تا دستم به "صفحه کلید" نرود! امروز، اولین روز کاری بعد از یک هفته سفر سیاحتی (و البته زیارتی!) را با فشردگی گذراندم و احتمالا باید این فشردگی را تا یک هفته ای هم تحمل کنم تا جبران مافات شود! جای همه دوستان خالی، هفت شب و هشت روز به اتفاق دو دوست عزیز رفته بودیم استانبول ؛ تنها شهری در دنیا که در دو قاره واقع شده است!



جایی که ما ایستادیم و عکس گرفتیم، بخش اروپایی استانبول است و بخشی که آن طرف آب می بینید، بخش آسیایی شهر است. در واقع این پهنه آبی که دریای سیاه را در شمال به دریای مرمره در جنوب وصل می کند، مرز آسیا و اروپا است که از میان شهر استانبول می گذرد: تنگه بُسفُر که ظاهرا محلی ها به آن بُغاز هم می گویند.

فعلا همین مقدار رو داشته باشید تا بعد.


Thursday, September 01, 2005

زهر شیرین




تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم.

وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.


تو زهری، زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از توست.

شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.


به آسانی مرا از من ربودی
درون کوره غم آزمودی.

دلت آخر به سرگردانیم سوخت
نگاهم را به زیبایی گشودی.


بسی گفتند: دل از عشق برگیر!
که نیرنگ است و افسون است و جادوست!

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که زهر است ... اما نوشداروست.


چه غم دارم که این زهر تب آلود
تنم را در جدایی می نوازد.

از آن شادم که در هنگامه درد
غمی شیرین دلم را می نوازد.


اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانیست.

وگر عمرم به ناکامی سرآید
تو را دارم که مرگم زندگانیست.

فریدون مشیری