Thursday, September 01, 2005

زهر شیرین




تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم.

وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.


تو زهری، زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از توست.

شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.


به آسانی مرا از من ربودی
درون کوره غم آزمودی.

دلت آخر به سرگردانیم سوخت
نگاهم را به زیبایی گشودی.


بسی گفتند: دل از عشق برگیر!
که نیرنگ است و افسون است و جادوست!

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که زهر است ... اما نوشداروست.


چه غم دارم که این زهر تب آلود
تنم را در جدایی می نوازد.

از آن شادم که در هنگامه درد
غمی شیرین دلم را می نوازد.


اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانیست.

وگر عمرم به ناکامی سرآید
تو را دارم که مرگم زندگانیست.

فریدون مشیری

6 Comments:

At Fri Sep 02, 07:59:00 PM, Anonymous Anonymous said...

shere zibaei bood ke haghighatan har bar an ra mikhanam ;mast mishavam; mamnoonam .
pirooz bashi !!

 
At Mon Sep 05, 10:04:00 AM, Anonymous Anonymous said...

و عشق، صدای فاصله هاست...

صدای فاصله هایی که غرق ابهامند

!!!همیشه عاشق تنهاست

( سهراب سپهری )

 
At Mon Sep 05, 11:55:00 PM, Anonymous Anonymous said...

خیلی زیبا بود .
فقط کاش می نوشتی شعر مال کی بود .
بهت لینک دادم .
شاد باشی .

 
At Tue Sep 06, 12:25:00 PM, Anonymous Anonymous said...

نداد عشق گريبان به دست كس مارا
گرفت اين مي پر زور، چون عسس ما را
به گرد خاطر ما آرزو نمي‌گرديد
لب تو ريخت به دل، رنگ صد هوس مارا
خراب حالي ما لشكري نمي‌خواهد
بس است آمدن و رفتن نفس ما را
تمام روز ازان همچو شمع خاموشيم
كه خرج آه سحر مي‌شود نفس ما را

صائب تبريزي

 
At Wed Sep 07, 11:40:00 AM, Anonymous Anonymous said...

آينه ي شكسته
بياييد ، بياييد كه جان دل ما رفت
بگرييد ، بگرييد كه آن خنده گشا رفت
برين خاك بيفتيد كه آن آلاله فرو ريخت
برين باغ بگرييد كه آن سرو فرا رفت
درين غم بنشينيد كه غم خوار سفر كرد
درين درد بمانيد كه اميد دوا رفت
دگر شمع مياريد كه اين جمع پراكند
دگر عود مسوزيد كزين بزم صفا رفت
لب جام مبوسيد كه آن ساقي ما خفت
رگ چنگ ببريد كه آن نغمه سرا رفت
رخ حسن مجوييد كه آن آينه بشكست
گل عشق مبوييد كه آن بوي وفا رفت
نواي ني او بود كه سوط غزلم داد
غزل باز مخوانيد كه ني سوخت ، نوا رفت
ازين چشمه منوشيد كه پر خون جگر گشت
بدين تشنه بگوييد كه آن آب بقا رفت
سر راه نشستيم و نشستيم و شب افتاد
بپرسيد ، بپرسيد كه آن ماه كجا رفت
زهي سايه ي اقبال كزو بر سر ما بود
سر و سايه مخواهيد كه آن فر هما رفت


هوشنگ ابتهاج

 
At Sat Sep 10, 10:36:00 AM, Blogger هدی said...

ناصحم گفت : که جز غم چه هنر دارد عشق ؟ا
برو ای خواجه عاقل، هنری بهتر از این !ا

 

Post a Comment

<< Home