Thursday, July 21, 2005

سرو بلند قامت دوست

ای سرو بلند قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست

در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست

آن خرمن گل، نه گل که باغ است
نه باغ ارم، که باغ مینوست

در حلقه صولجان زلفش
بیچاره دلم فتاده چون گوست

می سوزد و همچنان هوادار
می میرد و همچنان دعاگوست

بسیار ملامتم بکردند
کاندر پی او مرو که بد خوست

ای سخت دلان سست پیمان
این شرط وفا بود که بی دوست

بنشینم و صبر پیش گیرم؟
دنباله کار خویش گیرم؟




امروز جفا نمی کند کس
در شهر مگر تو می کنی بس

در دام تو عاشقان گرفتار
در بند تو دوستان محبس

یا محرقتی بنار خد
من جمرتها السراج تقبس

صبحی که مشام جان عشاق
خوشبوی کند اذا تنفس

استقبله و ان تولی
استانسه و ان تعبس

من در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو اخرس

جان در قدمت کنم و لیکن
ترسم ننهی تو پای بر خس

ای صاحب حسن در وفا کوش
کاین حسن وفا نکرد با کس

آخر به زکات تندرستی
فریاد دل شکستگان رس

من بعد چنان مکن کزین پیش
ور نه به خدا که من از این پس

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم


0 Comments:

Post a Comment

<< Home