Tuesday, June 28, 2005

عاشقانه

ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگیها کرده پاک


ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من

ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پربار تر

ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها

با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست


این دل تنگ من و این بار نور؟
های هوی زندگی در قعر گور؟


درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرار ها
گم شدن در پهنه بازارها


ای به زیر پوستم جوشان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده

آه ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب

آه آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سیراب تر

عشق دیگر نیست این، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست

عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم

آه می خواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم های های


این دل تنگ من و این دود عود؟
در شبستان، زخمه های چنگ و رود؟

این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش و این آوازها؟

ای مرا با شور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی

فروغ فرخزاد

1 Comments:

At Tue Jun 28, 04:02:00 PM, Blogger هدی said...

سلام
شعر جالبی را انتخاب کردید ... ایندفعه حسن سلیقه شما تحسین برانگیزه ... راستی یه اشکال کوچولو داشت و اونهم اینه که در بیت دوم

ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش

درست میگم؟
با آرزوی موفقیت روز افزون

 

Post a Comment

<< Home