آیا می شود؟
چون غمت را نتوان یافت به جز در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم
بعد از حدود 3 ساعت خیابان گردی اجباری از پشت دری بسته برگشته ام به خانه. فرصت خوبی بود برای کمی فکر کردن، و البته از جمله در مورد وبلاگ محترم. از همراهان اولیه به جز هدی خانم که هر هفته مطالب جدیدی در وبلاگشان یافت می شود، بقیه مثل من یا شدیدتر، رسوب کرده اند! حرف که صد البته بسیار است؛ "من ز بسیاری گفتارم خمُش"!! (خدا پدر همه شعرای پارسی گوی شیرین زبان را بیامرزد که برای هر موضوعی و بهانه ای، مصرعی یا مثلی برایمان گذاشته اند!)
اما از شوخی گذشته، دو دلیل دارد کم نوشتنم: اولی مشغولیت روزانه و بی حالی شبانه است و دومی که مهمتر است، عجز در ایجاز! هر مطلبی که می خواهم بنویسم، برای پختنش نیاز به هفت "مگابایت کاراکتر " (مثلا معادل همان هفت من کاغذ قدما!) دارم؛ و این کار را سخت می کند. در دنیای وبلاگ نویسان، این آقای ابطحی، موجود تحسین برانگیزیست که با وجود اینکاره نبودن، چند سال است که یک شب هم وبلاگش بی مطلب نمانده.
باری، در این روزهای جاری، احوالات جالبی دارم. "غمی شیرین دلم را می نوازد". به بهانه ای، دوباره نوارهای آقای علامه را گوش می کنم که این بار، بسیار تاثیرگذار تر از دفعات پیشین است. تصویری می سازد از آدمی مطلوبش، که یکپارچه سرور است در دنیای ناکامی ها، و چنین "خاطر شادی"، چه دُرِّ نادریست در این روزگار بی مرادی ها. می اندیشم که آیا تحقق واقعی آن تصویر، شدنیست؟
آیا می شود؟
1 Comments:
ها- ای شیرین که گفتی یعنی چه؟
چرا نمی شود؟ کافیه بگی "بله" مبارکست ان شاء الله
Post a Comment
<< Home