Sunday, May 15, 2005

جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس؟

جانا ترا كه گفت كه احوال ما مپرس
بيگانه گرد و قصه هيچ آشنا مپرس

زآنجا كه لطف شامل و خلق كريم تست
جرم نكرده عفو كن و ماجرا مپرس

هيچ آگهى ز عالم درويشيش نبود
آنكس كه با تو گفت كه درويش را مپرس

از دلق پوش صومعه نقد طلب مجوى
يعنى ز مفلسان سخن كيميا مپرس

من سوز و درد عشق تو دانم نه مدعی
از شمع پرس قصه، ز باد صبا مپرس

در دفتر حديث جهان باب عشق نيست
اى دل به درد خو كن و نام دوا مپرس

ما قصه سكندر و دارا نخوانده ايم
از ما بجز حكايت مهر و وفا مپرس

حافظ رسيد موسم گل، معرفت مگوى
درياب وقت را و ز چون و چرا مپرس

2 Comments:

At Mon May 16, 08:29:00 AM, Blogger هدی said...

This comment has been removed by a blog administrator.

 
At Sat May 21, 10:21:00 PM, Anonymous Anonymous said...

بجوشید بجوشید که ما بحر شعاریم
بجز عشق بجز عشق دگر کار نداریم
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک
بجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم

 

Post a Comment

<< Home