مـرا عـاشق چنان بايـد که هـر باري که برخيـزد
قـيامـتـهاي پـر آذر ز هــر سويي برانگيزد
دلي خواهيم چون دوزخ، که دوزخ را فروسوزد
دوصد دريا بشوراند ، ز موج بحر نگريزد
چو شيري سوي جنگ آيد، دل او چون نهنگ آيد
بجز خود هيچ نگذارد و با خود نيز بستيزد
چـو او از هـفـتـمـيـن دريـا به کـوه قـاف رو آرد
از آن دريا چه گوهرها کنار خاک در ريزد
.
2 Comments:
من این دوحرف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
یکیست ترکی وتازی در ین معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن ،بدان زبان که تو دانی
مانند همیشه زیباست
Post a Comment
<< Home