Thursday, May 19, 2005

کیمیاگر - نرگس


Posted by Hello

فعلا دوباره در نوشتن دچار مشکل شده ام، فعلا این مطلب را که محمد جواهری برام فرستاده بخونيد:

کیمیاگر کتابی را که یکی از کاروانیان به همراه آورده بود، به دست گرفت. کتاب جلد نداشت، با این همه توانست نام نویسنده را دریابد: اسکار وایلد. در حالی که کتاب را ورق می زد به داستانی برخورد که درباره "نرگس" بود.

کیمیاگر افسانه نرگس را می شناخت، مرد جوان و زیبایی که هر روز به کنار دریاچه ای می رفت تا زیبایی خویش را در آب تماشا کند. او آنچنان مجذوب تصویر خویش می شد که روزی به آب افتاد و در دریاچه غرق شد. در مکانی که به آب افتاده بود، گلی رویید که آن را نرگس نامیدند.

اما اسکار وایلد داستان را به این شیوه تمام نکرده بود.

او نوشته بود که پس از مرگ نرگس، پریان جنگل به کنار دریاچه آب شیرین آمدند و آن را لبالب از اشک های شور یافتند.

پریان پرسیدند: چرا گریه می کنی؟

دریاچه جواب داد: من برای نرگس گریه می کنم.

پریان گفتند: هیچ جای تعجب نیست، چون هرچند که ما پیوسته در بیشه ها به دنبال او بودیم تنها تو بودی که می توانستی از نزدیک زیبایی او را تماشا کنی.

آنگاه دریاچه پرسید: مگر نرگس زیبا بود؟

پریان شگفت زده پرسیدند: چه کسی بهتر از تو این را می داند؟ او هر روز در ساحل تو می نشست و به روی تو خم می شد!

دریاچه لحظه ای ساکت ماند و سپس گفت: من برای نرگس گریه می کنم، اما هرگز متوجه زیبایی او نشده بودم. من برای نرگس گریه می کنم زیرا هربار که به روی من خم میشد، می توانستم در ژرفای چشمانش بازتاب زیبایی خویش را ببینم.


2 Comments:

At Sun May 22, 07:13:00 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام
آقا شرمنده فرمودید
به نظرم خیلی داستانه قشنگیه. مرد بودن نرگس! و افسانه نارسیس

 
At Thu May 26, 09:12:00 AM, Blogger هدی said...

سلام
عکس گلی را که انتخاب کردید واقعا زیبا و گوئی که قابل لمس است
فقط گل نرگس نیست

باور کنید راست می گم
اما واقعا امان از دست این کرور کرور غرور ما_

موفق باشید

 

Post a Comment

<< Home