Tuesday, May 17, 2005



در شهر يکي نيست چو چشمان تو خون ريز
من شهر نشابورم و تو لشکر چنگيز

اي اشک توام باده و چشم تو پياله
از زلف تو سرشارم و از چشم تو لبريز

پرهيزگران را چه نيازي ست به توبه
يا توبه گران را چه نيازي ست به پرهيز

هر روز يکي خشت مي افتد به سر ما
اي سقف ترک خورده ، به يک باره فرو ريز

اي آينه ي " لست عليهم بمسيطر"
درياب مرا ، حضرت شمس الحق تبريز!

علیرضا قزوه


2 Comments:

At Tue May 17, 11:08:00 AM, Blogger هدی said...

همه شعر یه طرف واین بیتش یه طرف

هر روز يکي خشت مي افتد به سر ما
اي سقف ترک خورده ، به يک باره فرو ريز

عالی بود
دستتان درد نکند

 
At Wed May 18, 10:40:00 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام. برا حمید نوشته بودی که مگه.... ، مگه هرکی شعر می نویسه؟
به هرحال حق نگهدارت

 

Post a Comment

<< Home