بهاریه 5
بهار آمد گل و نسرين نياورد
نسيمی بوی فروردين نياورد
پرستو آمد و از گل خبر نيست
چرا گل با پرستو همسفر نيست؟
چه افتاد اين گلستان را چه افتاد؟
که آيين بهاران رفتش ازياد؟
چرا می نالد ابر برق در چَشم؟
چه می گويد چنين زار از سر خشم؟
چرا خون می چکد از شاخهء گل؟
چه پيش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟
چه درد است اين، چه درد است اين، چه درد است؟
که در گلزار ما اين فتنه کرده است؟
چرا در هر نسيمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا سربُرده نرگس در گريبان؟
چرا بنشسته قُمری چون غريبان؟
چرا پروانگان را پر شکسته است؟
چرا هر گوشه، گرد غم نشسته است؟
چرا مطرب نمی خواند سرودی؟
چرا ساقی نمی گويد درودی؟
چرا خورشيد فروردين فرو خفت؟
بهار آمد گل نوروز نشکفت!
مگر خورشيد و گل را کس چه گفت است؟
که اين لب بسته و آن رخ نهفته است؟
مگر دارد بهار نورسيده؟
دل و جانی چو ما در خون کشيده؟
مگر گل، نو عروس شوی مرده است؟
که روی از سوگ و غم در پرده برده است؟
مگر خورشيد را پاس زمين نيست؟
که از خون شهيدان شرمگين نيست؟
•:*¨`*:•. :*¨`*:•. .•:*¨`*:•
بهارا تلخ منشين، خيز و پيش آی
گره واکن ز ابرو، چهره بگشای
بهارا، خيز و زان ابر سبک رو
بزن آبی به روی سبزهء نو
بر و رويی به سرو و ياسمن بخش
نوايی نو به مرغان چمن بخش
برآر از آستين، دست گل افشان
گلی بر دامن اين سبزه بنشان
بهارا بنگر اين دشت مشوش
که می بارد بر آن باران آتش
بهارا بنگر اين خاک بلاخيز
که شد هر خاربن چون دشنه خونريز
بهارا بنگر اين صحرای غمناک
که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
بهارا بنگر اين کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله گون گشت
بهارا دامنی افشان ز گلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن
بهارا شور شيرينم برانگيز
شرار عشق ديرينم برانگيز
بهارا زنده مانی، زندگی بخش
به فروردين ما فرخندگی بخش
هنوز اينجا جوانی دلنشين است
هنوز اينجا نفس ها آتشين است
مبين کاين شاخهء بشکسته، خشک است
چو فردا بنگری، پر بيدمشک است
مگو کاين سرزمينی شوره زار است
چو فردا در رسد رشک بهار است
بهارا باش، کاين خون گل آلود
برآرد سرخ گل، چون آتش از دود
اگر خود عمر باشد سر برآريم
دل و جان در هوای هم گماريم
دگر بارت چو بينم، شاد بينم
سرت سبز و دلت آباد بينم
به نوروز دگر هنگام ديدار
به آيين دگر آيی پديدار
ه.ا.سايه