Thursday, March 23, 2006

بهاریه 3


ابر آذاری برآمد، باد نوروزی وزید
وجه
می میخواهم و مطرب، که میگوید: رسید

شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام
بار عشق و مفلسی صعب است، می
باید کشید

قحط جود است، آبروی خود نمیباید فروخت
باده و گل از بهای خرقه می
باید خرید

گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی
کردم دعا و صبح صادق میدمید

با لبی و صد هزاران خنده، آمد گل به باغ
از کریمی گوییا در گوشه
ای بویی شنید

دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه
ای در نیک نامی نیز میباید درید

این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز
سر زلف تو من دیدم که دید

عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را ز آسایش طمع باید
برید

تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید

1 Comments:

At Thu Mar 23, 09:26:00 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام...این فالِ؟

 

Post a Comment

<< Home