Wednesday, October 26, 2005

علی علیه السلام و مرگ

کم اطردت الایام ابحثها عن مکنون هذا الامر، فأبی الله الا اخفائه. هیهات! علم مخزون.

اینها بخشی از آخرین جملات علی علیه السلام پیش از شهادت است. جملاتی که نشان می دهد او همواره مرگ اندیش بوده و در سر آن اندیشه و دل خود را با آن نرم و نفس خود را با آن رام می کرده است. در نهج البلاغه به وفور می توان نمونه هایی از یادآوری مرگ و عبرت های آنرا یافت. برای نمونه می توانید به خطبه های 99، 145، 123، 204، 203، 230 مراجعه کنید. در این روز شهادتش، بخشی از وصیتش به امام حسن علیه السلام را برایتان نقل می کنم.

واعلم انک خلقت للاخره، لا للدنیا، و للفناء لا للبقاء، و للموت لا للحیاه، و انک فی منزل قلعه و دار بلغه و طریق الی الاخره.

بدان که تو را برای آن جهان آفریده اند، نه برای این دنیا. برای رفتن آمده ای، نه برای ماندن. و برای مردن، نه برای زنده بودن. همانا تو در منزلی هستی که از آن رخت بر خواهی بست و در سرایی که بیش از چند روزی در آن نتوانی نشست و دار راهی که پایانش آخرت است.

و انک طرید الموت الذی لا ینجو منه هاربه، و لا یفوته طالبه، و لا بد انه مدرکه. فکن منه علی حذر ان یدرکک و انت علی حال سیئه قد کنت تحدث نفسک منها بالتوبه فیحول بینک و بین ذلک. فاذا انت، قد اهلکت نفسک.

تو شکار مرگی هستی که هیچ گریزنده ای از آن نرهد و او هر کس را بجوید بدو می رسد و ناچار پنجه بر تو هم خواهد افکند. پس بترس از آنکه تو را بیاید در حالیکه زشت و ناخوشایند باشی؛ حالتی که پیش از آن می گفتی که از آن توبه خواهی کرد، پس آنگاه مرگ تو را از آن توبه باز دارد. اگر چنین باشی به هلاکت خواهی افتاد.

یا بنی! اکثر من ذکر الموت و ذکر ما تهجم علیه و تفضی بعد الموت الیه، حتی یاتیک و قد اخذت منه حذرک و شددت له ازرک ئ لا یاتیک بغته فیبهرک.

فرزندم! بسیار یاد مرگ کن و یاد آن جهانی را که بدان پا می گذاری و احوالی که بر تو عارض خواهد شد زنده دار، تا وقتی که بر تو در آمد، آماده و کمر بسته باشی. مبادا که مرگ ناگهان در رسد و تو را مغلوب نماید.

یاد مرگ، به رخ کشیدن حادثه ایست که همواره بر آدمی فاتح و غالب است. موجودی که بر آن غلبه نمی توان کرد. هیچکداممان بر خود گمان نمی بریم که توان هماوردی با این حریف را داریم و از این روست که چاره را در فراموشی آن و گریز از یادآوریش می بینیم. بندگی، ازسر نهادن سزکشی و تسلیم شدن و خضوع در برابر حقیقت بالاتر است، و کدام حقیقت برایمان یقینی تر از مرگ است؟ هیچ چیز به اندازه مرگ به آدمی خضوع و فروتنی و حس بندگی نمی بخشد.

خاصیت دیگر یاد کردن از مرگ این است: از علی علیه السلام در جای دیگری از نهج البلاغه هست که فرمود: من اکثر من ذکر الموت، رضی من الدنیا بالیسیر. هر کس بسیار یاد مرگ کند، از دنیا به اندک راضی خواهد شد. فزون طلبیهای آدمی در بیشتر موارد ناشی از آن است که توهم جاودانگی دارد و از رفتنی بودن خود غافل است ولذا از محرومیتهای خود رنج بیهوده می برد. آورده اند که همسایگان و اطرافیان علی علیه السلام هر شب این جمله را که با صدای بلند گفته می شد از آن بزرگوار می شنیدند: تجهزوا – رحمکم الله – فقد نودی فیکم بالرحیل! بندگان خدا – بر شما رحمت باد – آماده شوید که بانگ رحیل در میان شما در افتاده. (خطبه 204 نهج البلاغه)

(بعضی از مطالب این نوشتار، برگرفته از کتاب حکمت و معیشت عبدالکریم سروش است. همچنین مطلب قبلی هم کلا به نقل از اوصاف پارسایان بود که فراموش کرده بودم بنویسم!)

Sunday, October 16, 2005

با علی علیه السلام: سهل الامر باشید، عیبجو نباشید

تراه ... سهلا امره ... مکظوما غیظه، الخیر منه مامول و الشر منه مأمون... یعفو عمن ظلمه و یعطی من حرمه و یصل من قطعه، بعیدا فحشه، لینا قوله...

"شخص متقی را می بینی ... که امرش آسان است. به نیکی او امید می رود و از شرش ایمنی حاصل است.از کسی که به او ظلم روا داشته است در می گذرد، و به کسی که او را محروم کرده است عطا می کند، و با کسی که از او بریده است، می پیوندد. سخن رکیک از دهانش دور و کلامش با مردمان نرم است...

سهل الامر بودن شخص متقی به این معناست که اهل تکلف نیست. انسانهای اهل تکلف، سهل الامر نیستند، نمی توان دانست که بالاخره رای اصلیشان چیست؟ فلان چیز را می پسندند یا نه؟ به عکس، انسانهای راستگو و بی مجامله،دیگران را آسوده می گذارند و کار را بر آنان آسان می کنند... کسی که مشی و روش معینی ندارد، زندگی و روابط با وی بسیار دشوار خواهد بود، زیرا هر لحظه انتظار امر نا منتظری از او می رود. نمی دانید که در اثر فلان کار، ناراحت می شود یا خوشحال؟ آیا فلان کلام را در محضرش بگویید یا نگویید؟ چنین موجود پیچیده ای، دیگران را هم به پیچش می افکند و خود بیش از دیگران دچار مشکل خواهد بود... انسان سهل الامر، نه دیگران را به زحمت می افکند نه خود را، و این معناییست که هر کس می تواند دیگران و خود را با آن بسنجد و ببیند که آیا روابطش با دیگر آدمیان، زحمت افزاست یا نه؟

در امور اجتماعی، هر چه مسئولیت و مرتبه مدیریت کسی بالاتر است، رفتارش هم باید قاعده دار تر و مضبوط تر و پیش بینی پذیر تر گردد. به زحمت نینداختن مردم امر بسیار مهمی است و از شروط تقوا در مدیریت و زمامداریست. چرا آدمی باید اهل تکلف باشد و هزار قاعده پیچیده برای خود وضع کند و از این راه دیگران را در تشخیص و پیش بینی عکس العمل های خود به وسواس و مشقت بیندازد؟

... در جای دیگری از نهج البلاغه، مولا ضمن وصیتی به فرزندشان می فرمایند: "ولا یکونن اخوک اقوی علی مقاطعتک منک علی صلته." چنان نباشد که دوست تو در بریدن قوی تر باشد از تو در پیوستن به او! یعنی زور تو باید بر دوستت بچربد، اما نه در قهر! غلبه تو باید در جانب مخالف باشد... پیش از این از امام سجاد نقل کردیم که از خداوند، الافضال علی غیر المستحق را طلب می کرد، یعنی تفضل بر کسانی که استحقاق هم ندارند... باری ، افضال بر غیر مستحق، جزء دستورات دینی است.

... از امیر المومنین منقول است که روزی از کنار آدم پستی عبور می کرد و آن شخص به او دشنام داد. امیرالمومنین این شعر را خواند:

و لقد مررت علی اللئیم یسبنی
فمضیت ثمت قلت ما یعنینی

از کنار لئیمی گذشتم که مرا فحش می داد. با خود گفتم که علی نام، زیاد است؛ شاید منظورش من نیستم و علی دیگری است. این بزرگواری در برابر دشنام از ما خواسته شده است... گذشته از این، شخص پارسا، عیب جو و عیب تراش هم نیست؛ چرا که از عیب جویی دیگران، به عیب خود مشغول است. طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب الناس. خوشا به حال کسی که اشتغالش به عیوب خود، او را از عیبجویی مردم باز داشته است.

Friday, October 14, 2005

!بده بستان

امسال، روزه مرا می بَرَد، حسابی! ظاهرا ضعیف شده ام، باز هم حسابی! نمی دانم چه حکمتیست که نه در افطار و سحر میلی به غذا دارم، نه حال و انرژی کافی. صبح به ظهر نرسیده، انرژیم ته می کشد. به قول جواد، لابد از بس فکر می کنم. این فکر کردن هم شده بلای جان! امروز خیلی تصادفی برخوردم به این عبارات:

"مدیتیشن فقط "بودن" است، بدون اینکه کاری انجام دهیم. بی عملی محض، بدون گذر هرگونه فکری از ذهن... شما فقط "هستید" و این احساسی بسیار خوشایند به انسان می دهد. "

شاید تا چندی پیش، چنین عباراتی چندان توجهم را جلب نمی کرد، چون فکر کردن را فضیلتی می دانستم که حدی ندارد. هر چند امروز هم اطمینانی به خلاف آن ندارم، اما یک چیز برایم مسلم شده است: اگر هم فضیلتی باشد که حدی برایش متصور نیست، من یکی که ظاهرا طاقتش را ندارم. از قرار معلوم کسانی هم جز من بوده اند که گاهی خود را در موقعیتی می دیده اند که نیاز به "ذهن خالی" از هرگونه خطوری را احساس می کرده اند. شاید هم کسانی به اتفاق چنین حالتی را درک کرده اند و پس از آن، سروری که در خود یافته اند به مذاقشان خوش آمده و آنرا تئوریزه کرده اند...

(مرا ببین که حتی در مناقب "بی فکری" هم که می نویسم، باز هم به دنبال ریشه های ماجرا می گردم!! نه آقا، ما نه اهل مدیتیشنیم نه اهل تحمل مهابت این مخلوق خداوندی که عقل باشه!)

الغرض! فعلا که نیاز مبرم دارم به بی فکری محض!!!


در هفته ای که گذشت، دو روز و یک شب در مشهد بودم و دو شب در قطار! این افطار و سحر در قطار بودن هم حکایتیست، که امیدوارم هیچوقت دچارش نشوید! یاد دو سال گذشته افتادم که تقریبا هفته ای دو شب را در قطار بودم، یعنی با تسامح، دو هفتم شبهای عمرم را! و اینکه این دو سال هم گذشت، چون شش سال قبلش که لیسانس گرفتم، و سالهای قبل ترش و ... و صد البته چون سالهای آتی که یا به دکترا گرفتن می گذرد، یا به زن گرفتن(!) یا به پول گرفتن، یا به گرفتن چیزهای دیگری از این دنیا، و باز هم البته روزی خواهد رسید که به طرفه العینی همه را می دهی و می روی. امان از این "بستانکاری"! دفتر حساب ما و این دنیا را، ستون "بدهکاری" نیست؟ این وجود نازنین ما به این دنیا چه می افزاید؟ چند تا طلبکار دیگه به بهانه بقای نسل!؟ و چه حساب ناموزونیست میان ما و این دنیا، و چه نسبت معکوسی میان برنده و بازنده این معامله؛ که هر که در آن بیشتر می گیرد، بازنده تر است و آنکه بیشتر می دهد، برنده تر! "قل هل انبئکم بالاخسرین اعمالا؟ الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا، و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا!" بگو آیا شما را آگاه کنم به خسارت بار ترین اعمال؟ اعمال کسانی که تلاششان در حیات دنیا تباه شده ، حال آنکه گمان می کنند که بهره نیکویی برده اند!

اللهم، انی اسألک ایمانا لا اجل له دون لقائک:
خداوندا! از تو ایمانی می خواهم که تا روز دیدار تو باقی بماند.

احینی – ما احییتنی – علیه :
مرا – تا زمانی که زنده می داری – بر آن ایمان زنده بدار.

و توفنی – اذا توفیتنی – علیه:
و مرا – وقتی می میرانی ام – با آن ایمان بمیران.

و ابرئ قلبی من الریاء والشک و السمعه فی دینک، حتی یکون عملی خالصا لک:
و دلم را از ریا و شک و شهرت طلبی در دین خویش پاک گردان، تا آنجا که عملم خالص و یکسره برای تو باشد.


Saturday, October 08, 2005

کنون باید ای خفته بیدار بود

کنون باید ای خفته بیدار بود
چو مرگ اندر آید، زخوابت چه سود

من آن روز برکندم از عمر امید
که افتادم اندر سیاهی سپید

گرت چشم عقل است، تدبیر گور
کنون کن که چشمت نخورده است مور

کنونت که چشم است اشکی ببار
زبان در دهان است، عذری بیار


تصویر از وبلاگ حمید فدایی فرد

چو شب گردد اگر هشیاری ای دوست
نباشد خوشتر از بیداری ای دوست

چو شب گردد چو شمع محفل ای جان
به دل، سوز و به چشم اشکی بیفشان

چو شب گردد به ساز عشق برخیز
رها کن دل به زلف دلبر آویز

به همراه شباهنگان افلاک
به راه عشق تاز از بستر خاک

به خاک از آب چشمان، آتش افروز
دل از مه طلعتان آسمان سوز

به دیده باش چون ابر گهر بار
به دل، سوزان تر از شمع شرر بار

چو مرغ حق، به دل با ناله زار
به ذکر حق، سحر گردان شب تار

که بخشندت ز الطاف الهی
ز آه شب، نشاط صبحگاهی

•. .•:*¨`*:•. :*¨`*:•. .•:*¨`*:•

شنیدستم شبی شب زنده داری
به گردون داشت چشم اشکباری

همی دید آن نظرباز شبانه
کواکب را به چشم عاشقانه

به چشمان، در تماشای سماوات
به جان با روی جانان در مناجات

نظر بر انجم رخشنده می دوخت
به حیرت همچو شمع بزم می سوخت

گهی با فکر و گه با ذکر سبوح
همی روشن نمود آیینه روح

چو مرغ حق به دل با ناله زار
به ذکر حق، سحر کردی شب تار

همی گفتی الهی یا الهی
به سوی خود مرا بنمای راهی

منتخب از نغمه الهی مرحوم الهی قمشه ای

Friday, October 07, 2005

پارسایان و نگاهشان به بلاها و مشکلات



نفس خدا بین بودن شخص پارسا در این جهان، به او تسکین و سکینه می بخشد. مشکلات را در زندگی نمی توان رفع کرد، نمی شود تصور کرد که آدمی در این دنیا هیچ مشکلی نداشته باشد، اما می توان با سکینه بر مشکلات فائق آمد... صبر هم به معنای استقامت و پایداریست و هم به معنای خویشتن داری و از جا در نرفتن و بهترین عکس العمل را در برابر مشکلات از خود نشان دادن. یکجا بهترین عکس العمل، فقط نشستن و منتظر فرصت مناسب ماندن است. یکجا هم آنست که آدمی بلافاصله آستین بالا بزند و وارد عمل شود.امام علی فرمود: "لا یعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان." شخص صبور هرگز پیروزی را از کف نمی دهد، ولو دوران انتظارش طولانی شود.... نشستن و به انتظار پیروزی ماندن هم خود نوعی صبر است. امیرالمومنین خود از کسانی بود که همین کار را کرد....

من عجب دارم ز جویای صفا
کو رمد در وقت صیقل از جفا

کسی که می خواهد در این دنیا پاک شود، نمی تواند از مشکلات بگریزد و یا از آنها روی در هم بکشد. تمثیل زیبای مولوی در این مورد شنیدنیست. می گوید: بلاهایی که در این دنیا بر سر آدمی می آیند، مثل چوبیست که بر فرش پر خاک می زنند. اما خاک را می زنند نه فرش را! بلاها بر ناخالصی ها فرو می آیند نه بر آدمی!

بر نمد، چوبی که آنرا مَرد زد
بر نمد آنرا نزد، بر گَرد زد

اگر آدمی چنین فلسفه ای در این عالم داشته باشد، بلا ها هم برایش معنادار می شوند و هم جهت بخش و مرکب سعادت.

اوصاف پارسایان – عبدالکریم سروش

Thursday, October 06, 2005

حکمت "وقور" بودن پارسایان

دلیل دوم "وقور" بودن پارسایان در "زلازل"، بینشی است که اینان نسبت به عالم و زندگی در آن دارند. اگر آدمی نسبت به مشکلات این جهان فلسفه خاصی داشته باشد و پیش خود این مساله را حل کرده باشد که چرا دنیا بر وفق مراد همگان نیست، آنگاه تحمل مشکلات برایش آسان خواهد شد. آیا این امر ناشی از ناتوانی خداوند و سوء تدبیر اوست و او غیر از این می خواسته اما چنین از آب درآمده؟ یا آنکه این جهان به دلیل غایتی (مکشوف یا غیر مکشوف) که خالق برایش در نظر گرفته، جهانیست آمیخته به تلخی ها و مشکلات؟ مسلما مومنان دومی را حق می دانند. بلی خداوند جهانهایی هم دارد که در آنها از درد و رنج خبری نیست. مانند جهان ملکوت که فرشتگان در آن خدا را عبادت می کنند... ما با اعتمادی که به تدبیر و حکمت باری تعالی داریم، می دانیم که پیدایش این دشواریها در عالم بی حساب نیست و ناظر به غایت و مقصدیست و آدمیان اگر خود را درست با این جهان هماهنگ و موزون کنند، می توانند همین مشکلات را مرکب سعادت خویش کنند و به جای آنکه دائما از آنها تلخکام باشند و به زمین و آسمان لعنت بفرستند، از آنها بهره بگیرند و به عبارت دیگر همین دنیا که برای قومی جهنم است، برای شخص متقی بهشت است.

اوصاف پارسایان – عبدالکریم سروش

Wednesday, October 05, 2005

مناجات

بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گِل!

مپندار از آن در که هرگز نبست
که نومید گردد برآورده دست

همه طاعت آرند و مسکین، نیاز
بیا تا به درگاهِ مسکین نواز

چو شاخ برهنه برآریم دست
که بی برگ ازین بیش نتوان نشست

خداوندگارا نظر کن به جود
که جرم آمد از بندگان در وجود

گناه آید از بندۀ خاکسار
به امید عفو خداوندگار

کریما به رزق تو پرورده ایم
به انعام و لطف تو خو کرده ایم

چو ما را به دنیا کردی عزیز
به عقبی همین چشم داریم نیز

عزیزی و خواری، تو بخشی و بس
عزیزِ تو خواری نبیند ز کس

خدایا به عزت که خوارم مکن
به ذل گنه شرمسارم مکن

مرا شرمساری ز روی تو بس
دگر شرمسارم مکن پیش کس


به لطفت بخوان و مران از درم
ندارد به جز آستانت، سرم

تو دانی که مسکین و بیچاره ایم
فروماندۀ نفس اماره ایم

که با نفس و شیطان برآید به زور؟
مصاف پلنگان نیاید ز مور!


به مردان راهت! که راهی بده
وزین دشمنانم پناهی بده

خدایا به ذات خداوندیت
به اوصاف بی مثل و مانندیت

به لبیک حجاج بیت الحرام
به مدفون یثرب علیه السلام

به طاعات پیران آراسته
به صدق جوانان نوخواسته

که ما را در آن ورطه یک نفس
ز ننگ دو گفتن به فریاد رس!

امید است از آنان که طاعت کنند
که بی طاعتان را شفاعت کنند


مرا گر بگیری به انصاف و داد
بنالم که لطفت نه این وعده داد!

خدایا به ذلت مران از درم
که صورت نبندد دری دیگرم

ور از جهل، غایب شدم روز چند
کنون کامدم در به رویم مبند

چه عذر آرم از ننگِ تردامنی؟
مگر عجز پیش آورم ای غنی!

فقیرم! به جرم گناهم مگیر
غنی را ترحم بود بر فقیر

چرا باید از ضعف حالم گریست؟
اگر من ضعیفم، پناهم قویست!

خدایا به غفلت شکستیم عهد
چه زور آورد با قضا دست جهد؟

بوستان سعدی - باب دهم در مناجات و ختم کتاب

Tuesday, October 04, 2005

درباره تقوا


از این سفر هم باز آمدیم؛ با تجربیاتی تازه. و وارد ماه رمضان می شویم، ماه تقوی. به تقوی نامه امیر مومنان، علی علیه السلام مراجعه کردم. از زبان او بشنوید در وصف متقین:

"فی الزلازل وقور، و فی المکاره صبور، و فی الرخاء شکور. لا یخیف علی من یبغض، و لا یاثم فیمن تحب... لا یدخل الباطل و لا یخرج من الحق..."

"در زلزله ها و طوفانها، سنگین و پابرجاست و در ناگواریها صبور و در آسایش، شکور. بر آنکه دوستش نمی دارد ستم نمی کند و بخاطر کسی که دوستش دارد مرتکب گناه نمی شود... به باطل در نمی آید و از حق به در نمی رود."


آنچه که به آدمی سنگینی می بخشد و او را از اینکه دستخوش طوفانها شود نجات می بخشد، تقواست. "خداوند سکینه خویش را بر رسولش و مومنان نازل فرمود (فتح/26). " یکی از اوصاف خداوند این است که تغیر احوال در او راه ندارد و مانند ادمیان از حالی به حالی نمی شود. ملول نمی شود تا تفریح بطلبد بر خلاف ادمیان که احوال گونه گون دارند.

تقرب به خدا هم به این معناست که اوصاف خداوند در بنده او ظاهر تر شود. هر چه اوصاف الهی بیشتر در آدمی بدرخشد، انسان خداگونه تر شده است. قطعه آهنی را که در آتش ببریم، به تدریج صفات آتش به خود می گیرد:

چون که آهن شد ز آتش محتشم

گویدت من آتشم من آتشم

آتشم من گر تو را شک است و ظن

آزمون کن دست خود بر من بزن

رنگ آهن محو رنگ آتش است

زآتشی می لافد و آهن وش است

آهن، آهن می ماند، اما صفات آتشی پیدا می کند و آتش گونه می شود: مثل آتش می سوزاند و نور می دهد ولی آتش نیست. همان آهن است که در پرتو قرب به آتش، آتش گون شده است. همه این صفات از آن جهت در او پدید آمده است که به آتش نزدیک شده و در آن غوطه ور گردیده است.

بنده نیز هیچوقت خدا نمی شود، اما می تواند به خدا نزدیکتر شود و نزدیکتر شدن او معنایی عینی و واقعی دارد نه تشریفاتی و اعتباری. یعنی آدمی واقعا در اثر قرب به خدا صفات الهی را بهتر متجلی و منعکس می کند. بنابراین، یکی از دلایل وقور و سنگین بودن و از جا در نرفتن و در برابر حوادث و زلازل صبور بودن، قرب به خداوند است.

اوصاف پارسایان – عبدالکریم سروش