Tuesday, August 29, 2006

!شب "قطار" که داند که تا سحر چند است؟

شب قطار برای من با وبلاگ پیوندی ناگسستنی دارد، هم از آن رو که جرقه وبلاگ نویسی در یکی از همین نیمه شبهای نیمه خواب و نیمه بیدار قطار پدیدار شد، و هم از آن جهت که زان پس ساعاتی از ساعات هم قطاری با قطارم به وبلاگ نویسی می گذشت.

به نظر می رسد اینک آخرین سفرهای این دوره پر سفر است. از این پس شاید به روال سابق و معمول، سالی سه چهار بار بیشتر مشهد نیایم؛ مگر شاید به همت حمید که از این پس او مشتری پر و پا قرص رجا خواهد بود! (دوستانی که نمی دانند، بدانند که دانشگاه فردوسی از مهرماه امسال به دانشجویی حمید در گرایش ذرات بنیادی مفتخر خواهد بود!) هر چند که ما مرفهین کم درد، اصولا قطاری بودیم و استثنائا پرنده و معلوم نیست غیر مرفهین با درد و مرفهین بی درد هم قاعده و استثنائشان همین باشد یا وارونه!

این شب از واپسین شبهای در راه بودنم را، عزیزی به شعری که ساعاتی قبل به من سپرد، دلنشین کرد. شعری که می خواهم مدتی "مال خودم" باشد، وگرنه می نوشتمش اینجا. شاید وقتی دیگر! این مقدارش را داشته باشید:

دنیا گذرگاهیست، آغاز و پایان ناپدیدار
راهی، نه هموار!
یک بار از آن خواهی گذشتن؛ آه، یک بار!


شما اگر جای من بودید در سفر؛ در سفری که یک بار نیست، تکراریست؛ در مسیری که آغاز و پایانش پدیدار است، راهش هموار است؛ و تصور می کردید حال خود را در مسیری که اینگونه نیست، یکبار است؛

اگر به یاد می‌آوردید آنچه را من به یاد می‌آوردم از امیدها و یأس‌ها، از دلخوشی‌ها و ناخوشدلی‌ها، از کامیابی‌ها و ناکامی‌ها، از مسیر پر افت و خیز زندگی، از آینده‌ای که نمی‌توانی پیش بینیش کنی، از آرزوهای دور و دراز، از رازهای بی انباز؛

اگر تصویر سالیان گذشته از عمرت، با حشمت پیش چشمت رژه می رفت . . .

و اگر در این حین، باز هم دوباره و چندباره می خواندی:

آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد؟
آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد؟
.
.
.

گمان می‌کنم شما هم اگر در این اوضاع جای من بودید، همین وضعی را می داشتید که من داشتم!!!

Friday, August 25, 2006

!آه قیمتی

مولوی داستان نمازگزاری را نقل می کند که همین که به مسجد رسید، دید مردم نماز را با پیامبر تمام کرده اند و بیرون می آیند. از ته دل آهی از سر حسرت و اندوه کشید. یکی از نمازگزاران زیرک و تیزبین به او گفت آن آهت را به من بده، من نمازم را به تو می دهم:

آن یکی از جمع گفت این آه را
تو بمن ده، وان نماز من، تو را

گفت دادم آه و پذرفتم نماز
او ستد آن آه را با صد نیاز

شب به خواب اندر بگفتش هاتفی
که خریدی آب حیوان و شفی

هاتف به او مژده داد که آن آهی که تو خریدی، آب حیوان بود که مایه شفای دل توست.

اگر کسی به از دست دادن یک جلسه انس با خدا، احساس مغبونیت و محرومیت کند، بدانید که او محبوب و مقبول درگاه حق است.


روزهای حضور در محضر خدا می گذرند. همزبان با مولانا بخوانیم:


دست گیر، از دست ما، ما را بخر
پرده را بردار و پرده ما مدر

باز خر ما را از این نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید

این چنین قفل گران را ای ودود
که تواند جز که فضل تو گشود؟

ما ز خود، سوی تو گردانیم سر
چون تویی از ما به ما نزدیکتر

این دعا هم بخشش و تعلیم توست
گرنه در گلخن گلستان از چه رست؟

Sunday, August 06, 2006

یقین

از دعای مکارم الاخلاق امام سجاد علیه السلام:

خداوندا! به همان اندازه که در میان مردم به من ترفیع درجه و علو مقام و حرمت و شهرت نصیب می کنی، به همان اندازه به من ذلت درونی ببخش و اگر عزت ظاهری نصیب می کنی، ذلت باطنی و خضوع به من بده.

مرا تا آنگاه که عمرم در طاعت به کار رود، باقی بدار و هر گاه عمرم تبدیل به چراگاه شیطان شد، پیش از اینکه غضب تو بر من حتمی شود و خشم تو بر من چیره گردد، مرا به سوی خود ببر.

از علی علیه السلام نقل شده است که :

کسی طعم ایمان را نمی چشد، تا وقتی که به یقین بداند که آنچه به او رسید، نمی شد که نرسد؛ و آنچه به او نرسید، نمی شد که برسد!

رسیدن به چنان یقین و داشتن چنان ایمانی، به آدمی آرامشی می بخشد، ورای حد تصور. چنین یقینی، مصیبات دنیا را بر ما آسان می کند. اللهم اقسم لنا... من الیقین ما یهون علینا به مصیبات الدنیا. (در اعمال شب نیمه شعبان)

چنین یقینی که گویی لوح قضا و قدر را در برابر چشم آدمی می گشاید،‌ این اعظم نعمت های خدا، شخصیتی به ادمی می بخشد که از رنج و خوف و حزن های عادی تاثیر نمی پذیرد.

الرضا بمکروه القضا، من اعلی درجات الیقین. (امام صادق علیه السلام)

Friday, August 04, 2006

مناجات

از دعای صباح علی علیه السلام:

خداوندا! چگونه می بینی وضع مرا؟ آیا فقط به خاطر پاره ای از آرزوها و خواهش هاست که به سوی تو امده ام؟ یا به دلیل اینکه مبتلا به درد فراق شده ام رو به سوی تو آورده ام؟

گناهانی که بین من و تو جدایی انداخته، مرا دردمندانه به سوی تو روان کرده است. افسوس که نفس من بر مرکب هوس سوار است...

خدایا! این مسکین را که از گناهان گریخته و به تو پناهنده شده، دست رد بر سینه اش می زنی؟

خدایا! این هدایت جو را که به طلب هدایت به سوی تو روان شده، بی نصیب می گذاری؟

خدایا! این تشنه را که بر آبگیر های لطف تو پا نهاده، تشنه باز می گردانی؟

چنین انتظاری از تو نمی رود! چرا که در دل قحطی ها و خشکسالی ها، چشمه های لطف تو همچنان جوشان است...