Wednesday, June 21, 2006

!یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

زان یار دلنوازم، شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی، خوش بشنو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه
ای برون آی، ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان، وین راه بی
نهایت

ای آفتاب خوبان، میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل، بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم، روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر، کز مدعی رعایت

Friday, June 16, 2006

این چنین با همه در ساخته ای یعنی چه؟


ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه؟
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟

زلف در دست صبا، گوش به فرمان رقیب!
این چنین با همه در ساخته ای یعنی چه؟

شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای!
قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟

نه سرِزلفِ خود، اول تو به دستم دادی؟!
بازم از پای در انداخته ای، یعنی چه؟

هر کس از مُهره مِهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه؟

حافظا، در دل تنگت چو فرود آید یار
خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه؟

Wednesday, June 14, 2006

یک مطلب جالب

ظاهرا مصلحتی در کار است که این سایت من که چند بار وعده اش را داده ام و آرزویش را کرده ام (!) راه نیفتد. امروز مطلبی را می خواندم از یک وبلاگ خواندنی که موضوعش چیزی بود که مدتی به آن فکر می کردم و اگر سایتی در کار بود، احتمالا در موردش چیزکی می نوشتم. این بود که باز هم با حسرت به یاد آن آرزوی دست نیافتنی افتادم و به یاد تعدادی موضوع دیگر که تصمیم داشته ام هر وقت سایت دار شدم بنویسمشان! حقیقت این است که خواه نا خواه، نوع مطالب این وبلاگ به سمت و سوی خاصی رفته است که دوستش دارم و دلم نمی خواهد وحدت کلی مضمونی آن به هم بخورد. به همین جهت هم به فکر سایتی افتاده ام که حداقل در آن بتوان تفکیک موضوعی بین مطالب ایجاد کرد. در هر حال، فعلا این مطلب را بخوانید (و فرض کنید که من نوشتمش!!) و پیشنهاد می کنم به این سایت هم مرتب سر بزنید که مطالب آموختنی و تامل برانگیزی دارد.

Monday, June 12, 2006

شب سمور و لب تنور

شنيده‌ايم كه محمود غزنوى، شب دِى
شراب خورد و شبش جمله در سَمور گذشت

گداى گوشه ‏نشينى لب تنور گرفت
لب تنور بر آن بينواى عور گذشت‏

على الصّباح بزد نعره‏اى، كه اى محمود
شب سَمور گذشت و لب تنور گذشت

شب یلدا هم می گذرد، چه در پوست سَمور، چه لخت و عورْ کنارِ تنور!

گنج و رنج و غم و شادىّ جهان در گذر است
عاقل آن به كه در انديشه‏ پايان باشد

در جهانی که می گذرد، چه باید کرد؟ از این عمر چه می ماند؟ چه می تواند بماند؟

اگر آنچه باید کرد و آنگونه که باید بود، ابهامی داشته باشد؛ آنچه نباید کرد و آنگونه که نباید بود، بیش و کم روشن است. اولینش به گمانم این است که نباید دل بست. باید گذاشت و گذشت، و "هر آنچه نپاید، دلبستگی را نشاید".

قدم بعدی چیست؟

Sunday, June 11, 2006

آزاد و دلشاد

بیا تا زین سپس دلشاد باشیم

چو مرغان هوا آزاد باشیم

خوشا مرغی که در بند قفس نیست

بجز آزادگانْ دلشادْ کس نیست

Sunday, June 04, 2006

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید ـ داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید ـ گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم، این راز نهفتن تا کی؟


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ـ ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
دل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم ـ بسته سلسله سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دلبند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود


نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت ـ سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت ـ یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم


عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او ـ داد رسوایی من، شهرت زیبایی او
بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او ـ شهر پرگشت زغوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟


چاره این است و ندارم به از این رای دگر ـ که دهم جای دگر، دل به دل آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر ـ بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من این است و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود


پیش او یارِ نو و یارِ کهن هر دو یکی است ـ حرمت مدعی و حرمت من، هر دو یکی است
قول زاغ و غزل مرغ چمن، هر دو یکی است ـ نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی است

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود


چون چنین است پی یار دگر باشم به ـ چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیبِ گل ِ رخسارِ دگر باشم به ـ مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش؟
سازم از تازه جوانان چمن، ممتازش


آن که بر جانم از او دم به دم آزاري هست ـ مي توان يافت كه بر دل زمنش باري هست
از من و بندگي من اگرش عاري هست ـ بفروشد كه به هر گوشه خريداري هست

به وفاداري من نيست در اين شهر كسي
بنده اي هم چو مرا هست خريدار بسي


مدتي در ره عشق تو دويديم بس است ـ راه ِ صد باديه درد، بُريديم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است ـ اول و آخر این مرحله دیدیم بس است

بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر
با غزالی به غزل خوانی و غوغای دگر


تو مپندار که مهر از دل محزون نرود ـ آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود ـ چه گمان غلط است این، برود چون نرود

چند کس از تو و یاران تو آزرده شود ؟
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود


ای پسر چند به کام دگرانت بینم؟ ـ سرخوش و مست زجام دگرانت بینم؟
مایه عیش مدام دگرانت بینم؟ ـ ساقیِ مجلس عام دگرانت بینم؟

تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوس ها که ندارند هوسناکی چند


در کمین تو بسی عیب شماران هستند ـ سینه پر درد ز تو، کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند ـ غرض این است که در قصد تو یاران هستند

باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف دور و برت باش که پایی نخوری


گر چه از خاطر«وحشی» هوس روی تو رفت ـ وز دلش آرزوی ِ قامت ِ دلجوی ِ تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت ـ با دل پرگله از ناخوشی خوی تو رفت

حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند