حکایت آهو و شیر
هر بامداد، آهویی از خواب بر می خیزید. می داند از تندترین شیر باید تندتر بدود، وگرنه کشته خواهد شد.
هر بامداد، شیری از خواب بر می خیزد. می داند از کندترین آهو باید تندتر بدود، وگرنه از گرسنگی خواهد مرد.
فرقی ندارد آهو باشی یا شیر؛ آفتاب که بر می آید، آماده دویدن باش!
حقیقتا اینگونه است؟ گویا دنیا همین است، باید دوید، یا باید مُرد!
آری، باید دوید، اما نه از ترس مرگ! باید دوید، چون آهویی که ندود، آهو نیست؛ شیری که ندود بوقلمون است، نه شیر! طبیعتی که شیر و آهوی آن خفته باشند، چه طبیعتی است؟
اما برای چه باید دوید؟ چرا طبیعت دنیا، دویدن را اقتضا می کند؟ چرایش را از خدا بپرسید، یا از هر کسی که دلتان می خواهد. این برای من مهم نیست؛ مهم این است که به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند، رونده باشم؛ که زنده باشم، که امید هیچ معجزی ز مرده نیست!
چه کسی باخته است؟ شیری که طعمه ای نصیب نبرده، یا آهویی که طعمه شده؟ هیچکدام! آنکه به قدر طاقت خود نکوشیده!
ماهی سیاه کوچولو رو یادتون هست؟ جوناتان، مرغ دریایی را چطور؟ . . .