برای که؟ برای چه؟
دوائُک فیک و ما تشعُر
و دائُک منک و ما تنظُر
دیوان امام علی علیه السلام صفحه 175
دوای تو در وجود توست و نمی دانی. درد تو از خود توست و نمی بینی.
می اندیشیدم که در این "خون جگرخانه"، چگونه می توان خوشدل بود؟ در عالمی که چند مولفه محدود از بسیار مولفه های تاثیرگذارش در زندگی، در اختیار ماست؟
یک مثال بزنم؟ دوره هایی را در نظر بیاورید که تصمیم به اقدامی داشته ایم؛ اقدامی در جهت پیشرفت خود و افزودن تواناییهایمان. خواسته ایم چیزی بخوانیم مثلا یا مهارتی بیاموزیم. و نشده است به دلیل وقوع وقایعی که خارج از اختیار و کنترل ما بوده است. خواسته ایم بنای پرداخته در ذهن خلاقمان را تحقق خارجی دهیم، اما نشده است. غبنی که در این دوره ها احساسش می کنیم، چقدر حقیقی است؟ چقدر به جاست؟ آیا به واقع مغبون شده ایم؟ عقب افتاده ایم؟ جا دارد که ناخوش باشیم؟ چه باید کرد؟
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مگو
خود راه بگویدت که چون باید رفت
نابجاست به گمانم این ناخوشی که در این هنگامه ها گریبانگیرمان می شود. باید قدم برداشت، و هر چه هنر و کمال در چنته هست را هم در راه ریخت، اما یادمان باشد که برای چه؟ برای که؟ و همه مطلب همینجاست.
اگر برای چیزی و کسی است که هست، که می ماند؛ و اگر آن کس، می تواند و می داند؛ و اگر آن چه بر ما گذشته است و آن خار که بر راه ما روییده است، در محاسبه او منظور است و بلکه خواست او در آن مشهود است؛ چه جای ناخوشی؟
اما باید قدم برداشت، برای او برداشت، محکم و با تدبیر برداشت، با امید و با توکل.
لیس من مات فاستراح بمیت
انما المیت میت الاحیاء
انما المیت من یعیش کئیبا
کاسفا باله قلیل الرجاء
دیوان امام علی علیه السلام صفحه 32
هر که از دنیا رفت و راحت شد، مرده نیست؛ مرده، مرده زنده هاست (یعنی کسی که در بین زندگان است، اما روحش مرده است)
مرده آن است که با حزن و اندوه زندگی می کند و دل گرفته و ناامید است.
این یک دو دم که دولت دیدار ممکن است
دریاب کام دل که نه پیداست کار عمر