Friday, August 10, 2007

چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟


...

چه افتاد اين گلستان را چه افتاد؟
که آيين بهاران رفتش از ياد؟

چرا خون می چکد از شاخهء گل؟
چه پيش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟

چه درد است اين، چه درد است اين، چه درد است؟
که در گلزار ما اين فتنه کرده است؟

چرا سربُرده نرگس در گريبان؟
چرا بنشسته قُمری چون غريبان؟

چرا پروانگان را پر شکسته است؟
چرا هر گوشه، گرد غم نشسته است؟

چرا مطرب نمی خواند سرودی؟
چرا ساقی نمی گويد درودی؟

مگر خورشيد و گل را کس چه گفت است؟
که اين لب بسته و آن رخ نهفته است؟


•:*¨`*:•. :*¨`*:•. .•:*¨`*:•


بهارا تلخ منشين، خيز و پيش آی
گره واکن ز ابرو، چهره بگشای

بهارا، خيز و زان ابر سبک رو
بزن آبی به روی سبزهء نو

بر و رويی به سرو و ياسمن بخش
نوايی نو به مرغان چمن بخش

برآر از آستين، دست گل افشان
گلی بر دامن اين سبزه بنشان

بهارا شور شيرينم برانگيز
شرار عشق ديرينم برانگيز

هنوز اينجا جوانی دلنشين است
هنوز اينجا نفس ها آتشين است

اگر خود عمر باشد سر برآريم
دل و جان در هوای هم گماريم

دگر بارت چو بينم، شاد بينم
سرت سبز و دلت آباد بينم

ه.ا.سايه