هیچ کنجی بی دد و بی دام نیست. جز به خلوتگاه حق آرام نیست
عمر بر امید فردا می رود
غافلانه سوی غوغا می رود
روزگار خویش را امروز دان
بنگرش تا در چه سودا می رود
گه به کیسه، گه به کاسه عمر رفت
هر نفس از کیسه ما می رود
مرگ یک یک می برد، وز هیبتش
عاقلان را رنگ و سیما می رود
مرگ در ره ایستاده منتظر
خواجه بر عزم تماشا می رود
مرگ از خاطر به ما نزدیکتر
خاطر غافل کجاها می رود!
تن مپرور، زانک قربانیست تن
دل بپرور، دل به بالا می رود
چرب و شیرین کم ده این مردار را
زانک تن پرورد، رسوا می رود
چرب و شیرین ده ز حکمت روح را
تا قوی گردد که آنجا می رود