Monday, November 13, 2006

آیا ممکن است؟

می خواهم خلاف سیاق سابق، چند خطی بنویسم، فقط برای اینکه نوشته باشم تا دوستانی که از روی لطف گاه و بیگاه سری به این خانه متروک می زنند، اثری از حیات صاحب خانه ببینند!

زنده ام و مشغول زندگی، به سبک متعارف. مختصری شلوغ و درهم ریخته است اوضاع. طبق معمول کارهای انباشته و در نوبت فراوان. آنها که شریف ترند، طبیعتا بی نصیب تر از وقت من، مثل درس. دوست داشتم که موضوع پایان نامه را ادامه می دادم تا تکمیل تر شود، که مانده. روزها معمولا از حدود 7.5 – 8 صبح تا حدود 8 – 9 شب بیرونم و پی کارهای مختلف. باید حواسم را جمع کنم، وگرنه جریان روزمره زندگی مرا با خود خواهد برد. از کمتر چیزی به اندازه زندگی ناخودآگاه و بی اختیار بیزارم. زندگی باید پر از حرکت باشد، ولی حرکتی که به اراده خودمان باشد، نه آنکه به ما تحمیل شود. چند سال هست که همواره با این احساس دوگانه نسبت به دنیا دست به گریبانم که گاهی وجه سهل زندگی در آن را می بینم، گاهی وجه ممتنعش را! وقتی فکر می کنم به چه باید کرد، می بینم که نظرا راه حل ها خیلی پیچیده نیستند و خیلی پشت درهای بسته نمی مانم، ولی هنگام عمل همیشه لنگی پیش می آید. چرا همیشه هنگام عمل می لنگیم؟

گفتم ممتنع! یادم افتاد به یک سوال فلسفی: آیا ممکن است؟ این سوالی است که در مورد بسیاری چیزهای بدیهی می شود پرسید، و معنایی واقعی دارد.

مثلا می توان پرسید که آیا تفکر ممکن است؟ آیا یافتن حقیقت ممکن است؟ آیا زندگی بی رنج و بی دغدغه ممکن است؟ در مورد هر یک از اینها می توان بحث کرد که واقعا امکان آنها اقلا بدیهی نیست. اما قصد من وارد شدن در این سوالات نیست.

بنا به یک دسته بندی فلسفی، هر چیزی که در تصور ما بگنجد، از حیث وجود از سه حالت خارج نیست؛ یا می تواند وجود داشته باشد، مثل قریب به اتفاق موجودات که می توانند باشند، و می شد که نباشند و به آنها می گویند ممکن الوجود. یا نمی تواند که نباشد و حتما باید باشد، مانند خدا که به آن می گویند واجب الوجود. یا نمی تواند باشد، مانند هر چیزی که وجودش متضمن یک تناقض باشد، مانند انسانی که انسان نباشد، یا مانند شریک خدا که به آن می گویند ممتنع الوجود.

همه اینها را گفتم تا بگویم که در اصطلاح به چیزی که محال باشد، می گویند ممتنع.

حالا مساله این است که مدتیست زیاد به این فکر می افتم که گویا بعضی امور متعارف در ایران ما جزو امور ممتنع طبقه بندی می شوند. سیاست ورزی و روزنامه نگاری و اینها را منظورم نیست. دینداری مثلا از آن دسته است که در موردش گاهی چنین گمانی می برم. کار کردن درست و مفید هم به همچنین. حقیقتا وجود بخش خصوصی واقعی جزو امور ممکن است یا ممتنع؟

بگذریم، بدون قصد قبلی نوشتم اینها را، به صرف تداعی لغت "ممتنع"! خدا کند دایره امور ممتنع در ایران ما روز به روز زیاد نشود.

Monday, November 06, 2006

باران اشکم می رود

دلبندم آن پیمان گسل، منظور چشم، آرام دل
نی نی، دلارامش مخوان، کز دل ببرد آرام را

باران اشکم می رود، وز ابرم آتش می جهد
با پختگان گو این سخن، سوزش نباشد خام را