بند دیگری از ترجیع بند سعدی
بعد از طلب تـــو در سرم نیست
غیر از تو به خاطر اندرم نیست
ره می نــــدهــی کـــه پیشت آیم
وز پیش تو ره که بگذرم نیست
گر چـون تو پری در آدمیزاد
گویند که هست، باورم نیست
مهـر از همه خلق بــر گرفتم
جز یاد تو در تصورم نیست
گویند بکوش تـــــا بیابی
می کوشم و بخت یاورم نیست
قسمی که مــــرا نیافریدند
گر جهد کنم میسرم نیست
ای کاش مـــــرا نظر نبودی
چون حظ نظر برابرم نیست
فکرم بـــه همه جهان بگردید
وز گوشه صبر بهترم نیست
با بخت جــــدل نمی توان کرد
اکنون که طریق دیگرم نیست
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کــــار خویش گیرم
این هم بند دیگری از ترجیع بند سعدی که دلم نیامد ننویسم. شاید یکی دو بند دیگرش را هم شبهای بعد بنویسم. هر چند بهانه اش همان "نگار" مصرع اول بود، ولی باعث شد بعد از مدتها دوباره سری به این ترجیع بند لطیف بزنم.
اما در مورد کامنت ها: اولا باز هم از دوستان می خواهم که اسمشان را پای نوشته شان بگذارند. گمان میکنم بهتر است.
ثانیا: لطف کنید و در مواردی که تکه ها و شوخی ها به اشخاص دیگر بجز من مربوط میشود، قدری احتیاط کنید!
ثالثا: به اطلاع کلیه احبا می رسانم پیشوند و پسوند "خانم" و مشابه آن بر این "نگار" ما صدق نمی کند!
از قرار معلوم کم کم دارم به این وبلاگ قدری وابستگی یا دلبستگی پیدا می کنم. بنا دارم روال اولیه ای که مورد نظرم بوده را برای باز کردن باب بحث های جدیتر ادامه دهم، و صد البته از اینکه وسیله ای برای برقراری ارتباط دوستان باشد و گهگاهی همه ما بوسیله آن لبخندی به لب بیاوریم هم خوشحال می شوم.
امروز چند ساعتی مهمان حسن آقای نبوی بودم و از قضا قدری برای باز کردن باب مباحث اختلافی یا مبتلا به مذهبی-فقهی-معرفتی انگیزه پیدا کردم! اما مشکل اینست که فعلا با تراکم موضوعات مواجهم؛ ان شاء الله به کمک دوستان به تدریج به مسائل مختلف می پردازیم.
فعلا این موضوع مختصر را داشته باشید تا بعد. نظر جدی هم فراموش نشود:
روزی با یکی از دانشجویان گروه فیزیک دانشگاه تهران که از من چند دوره ای بالاتر بود گفتگویی داشتیم. گفتگوی ویژه ای بود. یکی از حرفهای آن دوست عزیز که مدتهاست از او بی خبرم این بود که من خیلی بیش از حد منطقی ام! از آن روز نزدیک 5 سال می گذرد و من هنوز با این حرف درگیرم!
همیشه تلاش کرده ام برخوردم با اطرافیانم خشک و بی روح و مکانیکی نباشد؛ حتی المقدور لبخندی بر لب داشته باشم؛ با همه جور آدمی در حد توانم بنشینم و برخیزم؛ کسی را از خودم نرانم؛ در مباحث مورد علاقه افراد مختلف مشارکت کنم و اگر خودم هم علاقه ای به آن بحث ندارم، بحث را عوض نکنم و در حد توانم با انها همراهی کنم؛ در گفتگوها، مته به خشخاش نگذارم و از بسیاری از سهو های کلام افراد بگذرم و ...
گمان میکنید این اعمال از چه روحیه ای برآمدنیست؟
به نظرم این اعمال از یک شخصیت صرفا منطقی بر آمدنی نیست. کسی که بهره وافری از عواطف انسانی نبرده باشد، یا این عواطف در شخصیت او محوریتی نداشته باشد، اگر اهل منطق و چون و چراهای عقلانی هم باشد ، دیگر محال است بتواند تصویر بالا را از خود بروز دهد.
و شاید من هم همین گونه ام که چنان بر آن دوست ظاهر شده بودم!
حقیقتا مشکلیست!
چگونه می شود آدمی اهل همه گونه ریزه کاری عقلی باشد و هر امر خرد و درشتی را به هزار محک عقل و تدبیر بسنجد و عیار هر سخنی و اعتبار هر عملی را به تیزاب خرد عیان کند و از آن سو در زندگی خویش اهل تساهل باشد؟
آیا می شود؟
1 Comments:
سلام. امیر جان خداقوت. ماهم داریم خو میگیریم به این وبلاگ. بعضی موقعه ها خیلی قشنگ می شه،
درضمن احساسم اینکه محرم خیلی داغیه ، برا شماهم همینطوریه؟
اقا یه چیز دیگه! ما یه "نگار" گفتیم، نمیدونستم اینقدر میگیره.برام جالب بود
به هرحال خداقوت امیرجان :)
Post a Comment
<< Home