Tuesday, April 19, 2005

غم و شادی - بخش اول

این موضوع هم از آنهاست که در ادبیات ما به انواع و اقسام معانی به کار گرفته شده است و لذا هم تقبیح شده و هم تحسین. در باورهای مذهبی رایج میان ما هم حداقل می توان گفت که اقبالی به شادی نیست، اگر به نقطه مقابلش – غم – نباشد!

سعی می کنم به اختصار چند مطلبی که در این مورد به ذهنم می رسد را بنویسم.

اول. شخصا با غم عارفانه ای که در ادبیات ما از آن تجلیل شده است میانه خوبی دارم و آنرا باعث خمودی و افسردگی و انحطاط نمی دانم. این غم البته از جنس "غم دیگران" است. غمی که ریشه در محبت دارد؛ محبت به همه مخلوقات خدا: انسان، طبیعت و ...

این غم بدیهیست که با زاری و لابه نسبتی ندارد و با شادیهای متعارف هم چندان منافاتی ندارد. غمیست که در نهانخانه دل نشیند و بروز و ظهوری ندارد.

دوم. انکار نمی توان کرد که غم های رایج آدمیان چندان از آن جنس نیست که گفتم. غم هایی که با یاس و خمودی و کسالت و بی حالی و بی رمقی مشایعت می شوند! یعنی - کم یا زیاد - این عوارض را به دنبال خود می آورند. این غم ها را به هیچ وجه نمی توان تجویز کرد، چه آنکه پیامدهای شخصی یا اجتماعیش را نپسندید و چه آنکه مثل من بخاطر انسانی نبودنشان با آنها مخالف باشید. به زبانی که قبلا گفته ام، "غمِ نماندنی" هاست و لذا نه در شان آدمیزاد!

سوم. غمی هم هست که مختص ما مسلمانان و بلکه ما شیعیان است و آن هم غمیست که برای غربت، مظلومیت و فداکاریهای اهل بیت پیامبر بر خود روا می دانیم. البته این غم کم و بیش با شادیهای روزهای ولادتشان هم همراه است.

چهارم. آیا می توان شادی یا غمناکی را تجویز کرد؟ به نظر می رسد که این امر، از جنس مواردیست که انسان در مقابل آنها منفعل است، یعنی دو عارضه هستند که بر نفس، عارض می شوند. اما مسلم است که ايجاد زمينه و بستر شكل گيري و تهيه مقدمات آنها در بسياري از موارد ، اختياري است و با رويكرد هاي مختلف مي توان به هر يك از آنها اقدام كرد .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home